زد فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

زد فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله کامل درباره امام على علیه السلام

اختصاصی از زد فایل دانلود مقاله کامل درباره امام على علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله کامل درباره امام على علیه السلام


دانلود مقاله کامل درباره امام على علیه السلام

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 22

 

مفهوم شخصیت

از نظر فلسفى مجموعه نفسانیات هر کسى شخصیت او را تشکیل میدهد ولى در اصطلاح عموم،شخصیت اشخاص در نتیجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعیین میگردد مثلا کسى که شم قوى در امور سیاسى داشته باشد شخصیت سیاسى نامیده شده و اگر عالم و دانشمند باشد بعنوان شخصیت علمى از وى نام مى‏برند و چون در روانشناسى ثابت شده است که نفسانیات و صفات جسمانى در همدیگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصیت هر فردى باید صفات جسمانى و خصوصیات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود.

از طرفى براى مطالعه صفات جسمى و خصال روحى اشخاص باید از روش معمول در علوم طبیعى یعنى از مشاهده و تجربه استفاده نمود زیرا حقیقت نفسانیات مانند خود نفس غیر قابل شناخت و مجهول است و فقط از آثار آنها میتوان بوجودشان پى برد.

موضوع دیگر اینکه شناسائى ما درباره شخصیت اشخاص اعم از اینکه این شناسائى سطحى و یا علمى باشد منوط بدارا بودن صفات مشابهى از صفات صاحب شخصیت است بعبارت دیگر انسان از طریق حالات درونى خود بکیفیات نفسانى دیگران نیز پى مى‏برد و همین روش در مورد آلام و لذایذ جسمانى نیز صادق میباشد هنگامیکه آدمى از فوت نزدیکان خود متأثر میشود و یا از درد عضوى ناله‏میکند تأثر و درد سایرین نیز براى او قابل ادراک میباشد.

از طرفى کیفیات نفسانى هر کسى منحصر بخود او بوده و تشکیل یک سلسله واحدى را میدهند که در اصطلاح روانشناسى آنرا وحدت گویند و این وحدت در طول زمان محفوظ مانده و هویت شخص را نشان میدهد.

با در نظر گرفتن نکات معروضه اگر ما بخواهیم شخصیت على علیه السلام را چه از نظر صفات جسمانى و چه از لحاظ ملکات نفسانى مورد مطالعه قرار دهیم بیک اشکال مهم و لا ینحلى برخورد خواهیم نمود زیرا سجایاى اخلاقى و صفات خجسته و عالیه على علیه السلام که در روح بزرگ او نهفته بود براى ما مجهول است.

على علیه السلام بشر بود ولى خصوصیات وجود او در هیچ بشرى دیده نشده است،کارهاى آنحضرت شبیه سایر مردم نبود تا مردم بتوانند او را از مقایسه با نفس خود بشناسند بلکه او مظهر العجایب و الغرایب بود که تمام افراد بشر را در گذشته و آینده مبهوت نموده و خواهد نمود !

اعمال و افعال او کلا خارق العاده و عجیب بود،کسى که زورمند و توانا باشد تسلیم دیگرى نمیشود و در برابر اجحاف دیگران صبر و تحمل نمیکند زیرا صبر در برابر عجز است نه در برابر توانائى اما على علیه السلام در کمال قدرت و نیرو نهایت صبر و حلم را داشته است و این عمل را جز اعجاز بچه میتوان تعبیر نمود؟

همچنین کسى که ادیب و خوش قریحه باشد فاقد صفت رزمجوئى بوده و بدرد صحنه کار زار نمیخورد اما على علیه السلام ادیب و خطیب منحصر بفرد بود و در عین حال دل و زهره شجعان عرب در میدانهاى جنگ از ترس و هیبت او ذوب میگردید.

سید رضى (رحمة الله علیه) در مقدمه نهج البلاغه میگوید اگر کسى در خطبه‏ها و کلمات على علیه السلام بدون اینکه آنحضرت را بشناسد تأمل و اندیشه نماید یقینا چنین تصور خواهد کرد که گوینده این سخنان باید کسى باشد که از مردم کناره گرفته و جز عبادت و توجه بامور معنوى و اخلاقى بچیز دیگرى اهتمام نورزد،و هرگز تصور نخواهد کرد گوینده این سخنان کسى است که از شمشیرش خون چکیده و چه بسا که یکتنه در میان امواج خروشان دریاى سپاه غوطه‏ور بوده است و این ازفضائل عجیبه آنحضرت است که جمع بین اضداد نموده است.

همچنین ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که ما هرگز شجاع بخشنده‏اى ندیده‏ایم،آنگاه طلحه و زبیر و عبد الله بن زبیر و عبد الملک بن مروان را نام مى‏برد که اینها شجاع بودند ولى بخل و حرص داشتند اما شجاعت و سخاوت امیر المؤمنین على علیه السلام معلوم است که بچه مقدار بوده است و این از احوال عجیبه و اوصاف مخصوصه آنحضرت است.

بر همگان معلوم است که اشخاص فروتن و متواضع فاقد هیبت و وقار بوده و بعلت تواضعشان کسى مرعوب آنها نمیگردد ولى على علیه السلام با کمال تواضع و شکسته نفسى که حتى روى خاکها نشسته و ابو ترابش میگفتند چنان هیبت و رعب و شکوهى داشت که دل شیر را آب میکرد چنانکه روزى معاویه بقیس بن سعد گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را بسیار خندان و خوش طبع بود،قیس گفت بخدا سوگند با آن شکفتگى و خندانى هیبتش از همگان فزون‏تر بود و آن هیبت تقوى بود که آنجناب داشت نه مثل هیبتى که اراذل و اوباش شام از تو دارند.

این مطلب نیز بدیهى و مسلم است که هر کس در صفتى و یا در حرفه‏اى متخصص باشد در آن حرفه و فن مخصوص بر کس دیگرى که اطلاعات کلى و عمومى در چند فن و حرفه داشته باشد فضیلت و ارجحیت دارد مثلا یک پزشک متخصص در بیماریهاى قلبى در مورد معالجه آن عضو نسبت به یک پزشک عمومى که در سایر دستگاههاى بدن من جمله قلب هم اطلاعات کلى دارد مهارت و برترى خواهد داشت بعبارت دیگر هر ذو فنونى مغلوب ذو فن است چنانکه گویند.

هر چند که ذو فنونى اما 
ذو فن ز ذوفنون بسى به

ولى فقط على علیه السلام بود که با وجود دارا بودن کلیه صفات کمالیه و فضائل نفسانى در هر یک از آنها نیز سرآمد همگان بوده واحدى را یاراى برابرى و مقابله در هیچیک از صفات مزبور با او نبوده است.

نیرو و انرژى بدن در اثر جذب مواد غذائى صورت میگیرد و اگر نیرو و کالرى حاصله از غذا کمتر از انرژى مصرف شده بدن باشد تن آدمى ضعیف و رنجور گردد وبشهادت عموم مورخین خوراک على علیه السلام منحصر بنان جوینى بود که سه لقمه بیشتر نمیخورد ولى نیروى بازوى او توانست درب خیبر را از بیخ و بن بر کند و مرحب خیبرى را با ضربتى بخاک افکنده و همگان را بتحیر و تعجب وادارد چنانکه خود آنحضرت فرماید:

آنکس که نان جوین مرا در سفره دید تعجب کرد که چگونه با این نان جوین بر لشگرى انبوه حمله میکنم و سپاهى را بتنهائى در هم میشکنم!

و باز کسانى که شجاع و خونریز و مرد جنگ و شمشیر باشند فاقد غریزه ترحم و عاطفه بوده و قلب آنان را تیرگى و قساوت فرا میگیرد جز على علیه السلام که ابطال و شجعان عرب را طعمه شمشیر خود میکرد و در عین حال چنان رقت قلب و عاطفه داشت که از مشاهده حال بینوایان اندوهگین میشد و از دیدن طفل یتیمى اشگ چشمش جارى میگشت،چه خوب گفته گوینده این شعر :

اسد الله اذا صال و صاح‏ 
ابو الایتام اذا جاد و بر

(موقعى که حمله میکرد و صیحه میزد شیر خدا بود و هنگام جود و احسان پدر یتیمان بود) .

و از اینجا است که آنحضرت را اعجوبة العجایب گفته‏اند که وجود مبارکش مجمع اضداد و صفات متباین بوده و این خود معجزه بزرگى است زیرا که بظاهر از نظر منطق اجتماع ضدین و نقیضین محال است.

دانشمندان طبیعى و علماى علم النفس ثابت کرده‏اند که مغز آدمى مرکز ادارکات و تعقلات بوده و چنانچه بناحیه‏اى از آن آسیب برسد در طرز تعقل و ادراک و بخصوص در قوه حافظه و بایگانى ذهن اختلالاتى پدید میآید که منجر بفراموشى و هذیان و پرت گوئى و امثال آنها میشود،با قبول این مطلب چه اعجازى از این بالاتر که وقتى فرق مبارک على علیه السلام از شمشیر زهر آلود ابن ملجم علیه اللعنة شکافته گردید مغز متلاشى و مسموم شده و اصلا مغزى باقى نمانده بود تا مرکز ادراکات و تعقلات باشد ولى آنحضرت با همانحال میفرمود سلونى قبل ان تفقدونى!و سخنان گهربارى که در وصیت‏هاى خود فرمود حاوى نکات علمى و اخلاقى بوده وبا خطبه‏هاى دیگر او که در حال سلامت و تندرستى ایراد نموده است کوچکترین فرقى ندارد و باز عجب اینکه ضمن موعظه و وصیت گاهى بحالت اغماء و بیهوشى میافتاد و پس از بهوش آمدن دنباله مطلب را بیان میفرمود بدون اینکه کوچکترین تغییرى در اسلوب کلمات و الفاظ و یا در ارتباط معانى و مضامین آنها بوجود آمده باشد!!

بنابراین همچنانکه در مقدمه این فصل اشاره گردید شرح و توصیف شخصیت على علیه السلام از عهده تقریر همگان خارج بوده و اعمال و رفتار او باقیاسات ما قابل تفهیم نمیباشد.لذا بقول مولوى باید کار پاکان را قیاس از خود نگیریم و بلکه بعجز و ناتوانى خود از درک هویت و شخصیت على علیه السلام اقرار کنیم که افکار کوچک ما قابلیت درک واقعیت آنرا نخواهد داشت.

مطالبى که در فصول آینده براى معرفى و نمایاندن شخصیت آنحضرت با توجه بمناقب و مکارم اخلاقى او نگاشته میشود براى اقناع ذهن ما است و الا درباره شخصیت واقعى على علیه السلام نه زبان را یاراى گفتن است و نه قلم را توانائى نوشتن زیرا آنجناب در تمام فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى وارث نبى اکرم صلى الله علیه و آله بوده و بآن کوه مرتفع و بلندى ماند که طایر خیال بقله آن پرواز نتواند نمود و چون اقیانوس ژرفى است که غواص اندیشه را قدرت رسیدن بقعر آن نخواهد بود بدینجهت پیغمبر صلى الله علیه و آله بعلى علیه السلام خطاب فرمود که خدا را سزاوار معرفتش کسى جز من و تو نشناخت و ترا نیز چنانکه باید و شاید کسى جز خدا و من نشناخت:

یا على ما عرف الله حق معرفته غیرى و غیرک و ما عرفک حق معرفتک غیر الله و غیرى (1) .

و مناسب این مقال سخن یکى از متکلمین مشهور بنام نظام است که در حق آنحضرت چنین میگوید :

کار امیر المؤمنین علیه السلام سخت مشکل است چه اگر بخواهیم در مدح‏و ثناى او باقتضاى حق و مقام سخن گوئیم غالى میشویم،و اگر قصور ورزیم کافر گردیم،و یک حالت میانه میان این دو حال است که بسیار لطیف و دقیق،و ادراک آن منوط بتوفیق است (2) .

پى‏نوشتها: (1) مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 ص .51(2) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .127

ایمان و عبادت على علیه السلام

لم اعبد ربا لم اره.(على علیه السلام)

حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشى از غیر اوست،بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرایط خاص خود انجام شود مقام بسیار بزرگ و افتخار آمیزى است چنانکه از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بوسیله کلمه عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او قید گردیده است:

اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

براى سیر مراتب کمال بهترین وسیله پیشرفت،تهذیب و تزکیه نفس است که راه عملى آن با عبادت حقیقى صورت میگیرد.انجام عبادت تنها براى رفع تکلیف نیست بلکه وسیله نمو عقل،و موجب تعدیل و تنظیم قواى وجودى است که نفس را از آلودگیهاى مادى باز میدارد،بهترین وجه عبادت انجام امرى است که بدون ریا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در این شرایط است که صفت تقوى ظهور میکند و بدون آن انجام عبادات مقبول نیفتد.

تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانیت و بقاء است و ایمانیکه بزیور تقوى آراسته شود ایمان حقیقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله یقین میرساند.

با توجه بنکات معروضه،على علیه السلام در ایمان و تقوى و زهد و عبادت و یقین منحصر بفرد بود در اینمورد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى کفة و وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على (1) .

یعنى اگر آسمانها و زمین در یک کفه ترازو و ایمان على در کفه دیگر گذاشته شوند بطور حتم ایمان على بر آنها فزونى میکند.

على علیه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت میکرد زیرا عبادت او براى رفع تکلیف نبود بلکه او محب حقیقى بود و جز جمال دلرباى حقیقت چیزى در نظرش جلوه‏گر نمیشد.

على علیه السلام در تقواى دینى و عبادت چنان کوشا بود که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ کسانى که از تندى على علیه السلام در نزد وى گله میکردند فرمود:على را ملامت نکنید زیرا او شیفته خدا است (2) !

على علیه السلام هنگامیکه مناجات میکرد و مشغول نماز میشد گوشش نمى‏شنید و چشمش نمیدید و زمین و آسمان،دنیا و مافیها از خاطرش فراموش میشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقیقت معطوف میداشت چنانکه مشهور است در یکى از جنگها پیکان تیرى بپایش فرو رفته و بقدرى دردناک بود که نمیتوانستند آنرا بیرون بیاورند وقتیکه بنماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد!

على علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا میلرزید و لرزش خفیفى وجود مبارکش را فرا میگرفت و چون در محراب عبادت میایستاد رعشه بر اندامش میافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شریفش جارى میشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش همیشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گوید،

هو البکاء فى المحراب لیلا 
هو الضحاک اذا اشتد الضراب

یعنى او در محراب عبادت بشدت گریان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء که یکى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله است گوید در شب تاریکى‏از نخلستانى عبور میکردم آواز کسى را شنیدم که با خدا مناجات میکرد چون نزدیک شدم دیدم على علیه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى کردم و دیدم که او با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات میکرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مینمود و آنقدر گریه کرد که بى حس و حرکت افتاد!گفتم شاید خوابش برده است نزدیکش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تکان دادم حرکت نکرد گفتم حتما از دنیا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا علیها السلام رسانیدم فرمود مگر او را چگونه دیدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه علیها السلام گفت او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است (3) .

على علیه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نیز انجام میداد و هیچوقت نماز شب آنحضرت ترک نمیشد حتى در موقع جنگ نیز از آن غفلت نمى‏نمود،در لیلة الهریر نزدیکى‏هاى صبح بافق مینگریست ابن عباس پرسید مگر از آنسو نگرانى داراى آیا گروهى از دشمنان در آنجا کمین کرده‏اند؟فرمود نه میخواهم ببینم وقت نماز رسیده است یا نه!

حضرت على بن الحسین علیهما السلام که از کثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بکلمه سجاد و زین العابدین ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران که چرا اینقدر مشقت و رنج بر خود روا میدارى فرمود:

و من یقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟

کیست که بتواند مثل جدم على علیه السلام عبادت کند؟

ابن ابى الحدید بنحو دیگرى این مطلب را بیان کرده و مینویسد بعلى بن الحسین علیهما السلام که در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه میزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله علیه و آله است (4) .

از ام سعید کنیز آنحضرت پرسیدند که على علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت میکند یا در سایر ماه‏ها؟

کنیز گفت على علیه السلام هر شب با خداى خود به راز و نیاز مشغول است و براى او رمضان و دیگر اوقات یکسان است.

وقتى که آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طلیعه فجر افکند و فرمود اى صبح تو شاهد باش که على را فقط اکنون(بحکم اجبار) دراز کشیده مى‏بینى!

ابن ابى الحدید گوید عبادت على علیه السلام بیشتر از عبادت همه کس بود زیرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نیز نمازش ترک نمیشد،او عالمى بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجد را بمردم آموخت.

على علیه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاک و توجه تام میایستاد و براز و نیاز مشغول میشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص دیگر نبود زیرا هر کسى بنا بهدف خاصى که دارد خدا را عبادت میکند چنانکه خود آنحضرت فرماید:

ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار (5) .

یعنى گروهى از مردم خدا را از روى میل و رغبت(بامید نعمتهاى بهشت) بندگى کردند پس این نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت کردند این هم عبادت بندگان است و گروهى دیگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت کردند و این عبادت آزادگان است .

و خود آنحضرت به پیشگاه خداى تعالى عرض میکند:

الهى ما عبدتک طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتک مستحقا للعبادة.

خدایا من ترا بطمع بهشت و یا از ترس جهنم عبادت نمیکنم بلکه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش یافتم.

هر فردى حتى هر ذیر وحى بنا بغریزه حب ذات همیشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على علیه السلام بود که عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا میآورد!و اینگونه خلوص در عبادت از یقین او سرچشمه میگرفت یقینى که بالاتر از آنرا نمیتوان پیدا نمود زیرا آنجناب بمرحله نهائى یقین رسیده بود چنانکه خود فرماید:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا!اگر پرده برداشته شود من چیزى بیقین خود نمیافزایم!

على علیه السلام خود را مانند موجى در اقیانوس حقیقت مستغرق ساخته بود و تمام فکر و ذکر و حرکات و سکنات او همه از حقیقت خواهى وى حکایت میکرد.

على علیه السلام در تزکیه و تهذیب نفس،و سیر مراتب کمالیه وجود یگانه و بى‏نظیر و لوح ضمیرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه میکرد خدا را میدید چنانکه فرمود:

ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و معه و بعده.

چیزى را ندیدم جز اینکه خدا را پیش از آن و با آن و پس از آن مشاهده کردم.

على علیه السلام میفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نکردم بخدائى که او را ندیدم!پرسیدند چگونه خدا را دیدى؟فرمود با چشم دل و بصیرت،نه باغ دیده ظاهرى.

بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست‏ 
نه بسته است کسى شاهراه دل‏ها را

على علیه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع میدید و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر این مطلب است.

دعاى کمیل که بیکى از اصحاب خود(کمیل بن زیاد) تعلیم فرموده است یکى از شاهکارهاى روح بلند و ایمان قوى و یقین ثابت آنحضرت است که در فقرات آن معانى عالى و بدیع در قالب الفاظى شیوا و عباراتى کاملا رسا ریخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا امید گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بیم و هراسى در دل او افکنده است که بى اختیار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است.همچنین دعاى صباح و نیایشهاى دیگر وى که هر یک حاوى مراتب سوز و گداز بیم و امید،توجه و خلوص او میباشد.

وقتى ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد معاویه گفت على را برایم وصف کن!ضرار پس از آنکه شمه‏اى از خصوصیات اخلاقى آنحضرت را براى معاویه بیان نمود گفت شبها بیدارى او بیشتر و خوابش کم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن میکرد و جانش را در راه خدا میداد و در پیشگاه کبریائى او اشک میریخت و خود را از ما مستور نمیداشت و کیسه‏هاى طلا از ما ذخیره نمى‏نمود،براى نزدیکانش ملاطفت و بر جفا کاران تند خوئى نمیکرد،موقعیکه شب پرده ظلمت و تاریکى میافکند و ستارگان رو بافول مینهادند او را میدیدى که در محراب عبادت دست بریش خود گرفته و چون شخص مار گزیده بخود مى‏پیچید و مانند فرد اندوهگینى(از خوف خدا) گریه میکرد و میگفت اى دنیا!آیا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود میسازى؟هیهات مرا بتو نیازى نیست و ترا سه طلاق داده‏ام که دیگر مرا بر تو رجوعى نیست!سپس میفرمود آه از کمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاویه گریه کرد و گفت اى ضرار بس است بخدا سوگند که على چنین بود خدا رحمت کند ابو الحسن را! (6) .

عبادت على علیه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام سایر فرایض مذهبى نبود بلکه تمام حرکات و سکنات او عبادت بود زیرا در حدیث آمده است که(انما الاعمال بالنیات) و چون نیت آنجناب در تمام حرکات و سکناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب میشود و این خود یکى از موجبات تفوق و فضیلت وى بر همگان میباشد .

پى‏نوشتها: (1) غایة المرام طبع قدیم ص 509ـفضائل الخمسه جلد 1 ص .191-(2) شیعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92ـتلخیص الریاض جلد 1 ص .2-(3) امالى صدوق مجلس 18 حدیث 9 با تلخیص عبارات-(4) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 -(5) نهج البلاغه کلمات قصار-(6) امالى صدوق مجلس 91 حدیث .2

علم و حکمت على علیه السلام

ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام)

در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند که علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا کسى از امور غیبى آگاه نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد که مؤید این مطلب است من جمله خداوند فرماید:

و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)

(1) کلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او کسى بدانها آگاه نیست) و همچنین فرماید: (و ما کان الله لیطلعکم على الغیب) (2) و خداوند شما را بر غیب آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تکوینى و تشریعى آگاه دانند و عده‏اى هم که مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممکن است او چیزى را نداند در حالیکه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانکه عمر در پاسخ زنى که او را مجاب کرده بود گفت. (کلکم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) .

بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط است بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اینکه علم از چه مقوله‏اى میباشد و خلاصه آنکه علم انکشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و کسبى تقسیم میشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقیقت و کیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم کسبى مربوط بافراد بشر است که هر کسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و شق سیم علم لدنى و الهامى است که مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این قسم علم مانند علم افراد بشر کسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نیست بلکه علمى است عرضى که از جانب خدا بدون کسب و تحصیل به پیغمبران و اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانکه خداوند درباره حضرت خضر فرماید : (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام که از جانب خدا علم لدنى داشت بقوم خود گوید:

(و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فى بیوتکم) (6) .

(شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانه‏هایتان ذخیره میکنید.)

بنابر این آیاتى که در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میکند منظور علم ذاتى است که مختص ذات احدیت است و در جائیکه آنرا براى دیگران اثبات میکند علم لدنى است که بوسیله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانکه فرماید:

(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر کسى را که براى پیغمبرى پسندیده باشد.)

با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اکرم صلى الله علیه و آله که سر حلقه سلسله عالم امکان و بساحت قرب حق از همه نزدیکتر است مسلما علم بیشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن کریم که فرماید (علمه شدید القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار کائنات بیش از هر کسى آگاه بوده است و علم على علیه السلام هم که مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حکم آنجناب است زیرا على علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از عامه و خاصه نبى اکرم فرموده است:

انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب (10)

همچنین نقل کرده‏اند که فرمود:

انا دار الحکمة و على بابها (11) .

خود حضرت امیر علیه السلام فرمود:

لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب کل باب یفتح الف باب (12) .

یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد که هر بابى هزار باب دیگر باز میکند.

شیخ سلیمان بلخى در کتاب ینابیع المودة مینویسد که على علیه السلام فرمود.

سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (13) .

(درباره اسرار غیب‏ها از من بپرسید که من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و باز نوشته‏اند که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حکمت بده جزء تقسیم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یک جزء به بقیه مردم و على در آن یک جزء هم اعلم مردم است (14) .

و از ابن عباس روایت شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (15) یعنى على بن ابیطالب دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف کنند داناترین آنها در داورى کردن است.

ابن ابى الحدید که از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح کرده است گوید که کلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغ‏ترین وجهى ایراد نموده است.

على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنکه از میان شما بروم!و از این جمله کوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا موضوع علم را قید نکرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلکه مردم را در سؤال از هر نوع مشکلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از کسى دیده و شنیده نشده است چنانکه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع کردند بر اینکه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابیطالب (16) .

علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشته‏اند که على علیه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونىـاز من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحکام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریکه اگرخداوند آن کتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید سوگند بآنکه دانه را (در زیر خاک) بشکافت و انسان را آفرید اگر از یک یک آیه‏هاى قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محکم و متشابهش و اینکه در مکه یا در مدینه نازل شده است خبر میدهم (17) .

على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نمیشدند و مصداق سخن سعدى را داشت که گوید:

عالم اندر میانه جهال‏ 
مثلى گفته‏اند صدیقان‏ 
شاهدى در میان کوران است‏ 
مصحفى در سراى زندیقان

على علیه السلام همیشه آرزومند بود که صاحب کمالى پیدا کند تا از مشکلات علوم و اسرار آفرینش با او بازگو کند و اشاره بسینه خود کرده و میفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس که کسى استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانین کلى طبیعى و اصول مسلمه‏اى که مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على علیه السلام کاملا هویدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است که دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهین و غیره استفاده‏هاى شایانى از آنها نموده‏اند.

خلفاى ثلاثه که مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال کرده بودند چنانکه سابقا اشاره شد در رفع مشکلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میکردند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندکى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر میداند،حکیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .

شریفترین علوم علم مبدأ و معاد است که در کلام على علیه السلام به بهترین وجهى بیان شده است بطوریکه اسرار و رموز آنرا کسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضیح دهد.

حدیث نفس و حدیث حقیقت که در برابر سؤال کمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر علماى حکمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها کتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشریت زود است که بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانکه باید و شاید ادراک کنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار کلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان فرموده و اول کسى است که در اسلام درباره فلسفه الهى غور کرده و بسبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را که تا آنروز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده است و گروهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت نموده که در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند که در میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .

على علیه السلام در ادبیات عرب کمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشکله جواب فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حکمت را در قالب کلمات کوتاه بیان مینمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون تأمل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پیمود،کسى از حضرتش کوچکترین مضرب مشترک اعداد را از یک تا ده سؤال کرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعک فى ایام سنتک.

یعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب کن که عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد که از یک تا ده بدون کسر به آنها قابل تقسیم است.

سرعت ادراک و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود که همه را متحیر و متعجب میساخت چنانکه عمر گفت:یا على تعجب من از اینکه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نیست بلکه تعجب من از اینست که تو هرگونه سؤال مشکلى را در هر موردى که باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تأمل جواب میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض کرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نکردى؟عرض کرد این واضح و معلوم است احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود کلیه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعت حکیمانه نظر میکرد و سخنانى در توحید و الهیات و کیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است که در نهج البلاغه و سایر آثار او مندرج است.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره امام على علیه السلام

دانلود تحقیق کامل درمورد امام على علیه السلام

اختصاصی از زد فایل دانلود تحقیق کامل درمورد امام على علیه السلام دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درمورد امام على علیه السلام


دانلود تحقیق کامل درمورد امام على علیه السلام

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 22

 

مفهوم شخصیت

از نظر فلسفى مجموعه نفسانیات هر کسى شخصیت او را تشکیل میدهد ولى در اصطلاح عموم،شخصیت اشخاص در نتیجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعیین میگردد مثلا کسى که شم قوى در امور سیاسى داشته باشد شخصیت سیاسى نامیده شده و اگر عالم و دانشمند باشد بعنوان شخصیت علمى از وى نام مى‏برند و چون در روانشناسى ثابت شده است که نفسانیات و صفات جسمانى در همدیگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصیت هر فردى باید صفات جسمانى و خصوصیات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود.

از طرفى براى مطالعه صفات جسمى و خصال روحى اشخاص باید از روش معمول در علوم طبیعى یعنى از مشاهده و تجربه استفاده نمود زیرا حقیقت نفسانیات مانند خود نفس غیر قابل شناخت و مجهول است و فقط از آثار آنها میتوان بوجودشان پى برد.

موضوع دیگر اینکه شناسائى ما درباره شخصیت اشخاص اعم از اینکه این شناسائى سطحى و یا علمى باشد منوط بدارا بودن صفات مشابهى از صفات صاحب شخصیت است بعبارت دیگر انسان از طریق حالات درونى خود بکیفیات نفسانى دیگران نیز پى مى‏برد و همین روش در مورد آلام و لذایذ جسمانى نیز صادق میباشد هنگامیکه آدمى از فوت نزدیکان خود متأثر میشود و یا از درد عضوى ناله‏میکند تأثر و درد سایرین نیز براى او قابل ادراک میباشد.

از طرفى کیفیات نفسانى هر کسى منحصر بخود او بوده و تشکیل یک سلسله واحدى را میدهند که در اصطلاح روانشناسى آنرا وحدت گویند و این وحدت در طول زمان محفوظ مانده و هویت شخص را نشان میدهد.

با در نظر گرفتن نکات معروضه اگر ما بخواهیم شخصیت على علیه السلام را چه از نظر صفات جسمانى و چه از لحاظ ملکات نفسانى مورد مطالعه قرار دهیم بیک اشکال مهم و لا ینحلى برخورد خواهیم نمود زیرا سجایاى اخلاقى و صفات خجسته و عالیه على علیه السلام که در روح بزرگ او نهفته بود براى ما مجهول است.

على علیه السلام بشر بود ولى خصوصیات وجود او در هیچ بشرى دیده نشده است،کارهاى آنحضرت شبیه سایر مردم نبود تا مردم بتوانند او را از مقایسه با نفس خود بشناسند بلکه او مظهر العجایب و الغرایب بود که تمام افراد بشر را در گذشته و آینده مبهوت نموده و خواهد نمود !

اعمال و افعال او کلا خارق العاده و عجیب بود،کسى که زورمند و توانا باشد تسلیم دیگرى نمیشود و در برابر اجحاف دیگران صبر و تحمل نمیکند زیرا صبر در برابر عجز است نه در برابر توانائى اما على علیه السلام در کمال قدرت و نیرو نهایت صبر و حلم را داشته است و این عمل را جز اعجاز بچه میتوان تعبیر نمود؟

همچنین کسى که ادیب و خوش قریحه باشد فاقد صفت رزمجوئى بوده و بدرد صحنه کار زار نمیخورد اما على علیه السلام ادیب و خطیب منحصر بفرد بود و در عین حال دل و زهره شجعان عرب در میدانهاى جنگ از ترس و هیبت او ذوب میگردید.

سید رضى (رحمة الله علیه) در مقدمه نهج البلاغه میگوید اگر کسى در خطبه‏ها و کلمات على علیه السلام بدون اینکه آنحضرت را بشناسد تأمل و اندیشه نماید یقینا چنین تصور خواهد کرد که گوینده این سخنان باید کسى باشد که از مردم کناره گرفته و جز عبادت و توجه بامور معنوى و اخلاقى بچیز دیگرى اهتمام نورزد،و هرگز تصور نخواهد کرد گوینده این سخنان کسى است که از شمشیرش خون چکیده و چه بسا که یکتنه در میان امواج خروشان دریاى سپاه غوطه‏ور بوده است و این ازفضائل عجیبه آنحضرت است که جمع بین اضداد نموده است.

همچنین ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که ما هرگز شجاع بخشنده‏اى ندیده‏ایم،آنگاه طلحه و زبیر و عبد الله بن زبیر و عبد الملک بن مروان را نام مى‏برد که اینها شجاع بودند ولى بخل و حرص داشتند اما شجاعت و سخاوت امیر المؤمنین على علیه السلام معلوم است که بچه مقدار بوده است و این از احوال عجیبه و اوصاف مخصوصه آنحضرت است.

بر همگان معلوم است که اشخاص فروتن و متواضع فاقد هیبت و وقار بوده و بعلت تواضعشان کسى مرعوب آنها نمیگردد ولى على علیه السلام با کمال تواضع و شکسته نفسى که حتى روى خاکها نشسته و ابو ترابش میگفتند چنان هیبت و رعب و شکوهى داشت که دل شیر را آب میکرد چنانکه روزى معاویه بقیس بن سعد گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را بسیار خندان و خوش طبع بود،قیس گفت بخدا سوگند با آن شکفتگى و خندانى هیبتش از همگان فزون‏تر بود و آن هیبت تقوى بود که آنجناب داشت نه مثل هیبتى که اراذل و اوباش شام از تو دارند.

این مطلب نیز بدیهى و مسلم است که هر کس در صفتى و یا در حرفه‏اى متخصص باشد در آن حرفه و فن مخصوص بر کس دیگرى که اطلاعات کلى و عمومى در چند فن و حرفه داشته باشد فضیلت و ارجحیت دارد مثلا یک پزشک متخصص در بیماریهاى قلبى در مورد معالجه آن عضو نسبت به یک پزشک عمومى که در سایر دستگاههاى بدن من جمله قلب هم اطلاعات کلى دارد مهارت و برترى خواهد داشت بعبارت دیگر هر ذو فنونى مغلوب ذو فن است چنانکه گویند.

هر چند که ذو فنونى اما 
ذو فن ز ذوفنون بسى به

ولى فقط على علیه السلام بود که با وجود دارا بودن کلیه صفات کمالیه و فضائل نفسانى در هر یک از آنها نیز سرآمد همگان بوده واحدى را یاراى برابرى و مقابله در هیچیک از صفات مزبور با او نبوده است.

نیرو و انرژى بدن در اثر جذب مواد غذائى صورت میگیرد و اگر نیرو و کالرى حاصله از غذا کمتر از انرژى مصرف شده بدن باشد تن آدمى ضعیف و رنجور گردد وبشهادت عموم مورخین خوراک على علیه السلام منحصر بنان جوینى بود که سه لقمه بیشتر نمیخورد ولى نیروى بازوى او توانست درب خیبر را از بیخ و بن بر کند و مرحب خیبرى را با ضربتى بخاک افکنده و همگان را بتحیر و تعجب وادارد چنانکه خود آنحضرت فرماید:

آنکس که نان جوین مرا در سفره دید تعجب کرد که چگونه با این نان جوین بر لشگرى انبوه حمله میکنم و سپاهى را بتنهائى در هم میشکنم!

و باز کسانى که شجاع و خونریز و مرد جنگ و شمشیر باشند فاقد غریزه ترحم و عاطفه بوده و قلب آنان را تیرگى و قساوت فرا میگیرد جز على علیه السلام که ابطال و شجعان عرب را طعمه شمشیر خود میکرد و در عین حال چنان رقت قلب و عاطفه داشت که از مشاهده حال بینوایان اندوهگین میشد و از دیدن طفل یتیمى اشگ چشمش جارى میگشت،چه خوب گفته گوینده این شعر :

اسد الله اذا صال و صاح‏ 
ابو الایتام اذا جاد و بر

(موقعى که حمله میکرد و صیحه میزد شیر خدا بود و هنگام جود و احسان پدر یتیمان بود) .

و از اینجا است که آنحضرت را اعجوبة العجایب گفته‏اند که وجود مبارکش مجمع اضداد و صفات متباین بوده و این خود معجزه بزرگى است زیرا که بظاهر از نظر منطق اجتماع ضدین و نقیضین محال است.

دانشمندان طبیعى و علماى علم النفس ثابت کرده‏اند که مغز آدمى مرکز ادارکات و تعقلات بوده و چنانچه بناحیه‏اى از آن آسیب برسد در طرز تعقل و ادراک و بخصوص در قوه حافظه و بایگانى ذهن اختلالاتى پدید میآید که منجر بفراموشى و هذیان و پرت گوئى و امثال آنها میشود،با قبول این مطلب چه اعجازى از این بالاتر که وقتى فرق مبارک على علیه السلام از شمشیر زهر آلود ابن ملجم علیه اللعنة شکافته گردید مغز متلاشى و مسموم شده و اصلا مغزى باقى نمانده بود تا مرکز ادراکات و تعقلات باشد ولى آنحضرت با همانحال میفرمود سلونى قبل ان تفقدونى!و سخنان گهربارى که در وصیت‏هاى خود فرمود حاوى نکات علمى و اخلاقى بوده وبا خطبه‏هاى دیگر او که در حال سلامت و تندرستى ایراد نموده است کوچکترین فرقى ندارد و باز عجب اینکه ضمن موعظه و وصیت گاهى بحالت اغماء و بیهوشى میافتاد و پس از بهوش آمدن دنباله مطلب را بیان میفرمود بدون اینکه کوچکترین تغییرى در اسلوب کلمات و الفاظ و یا در ارتباط معانى و مضامین آنها بوجود آمده باشد!!

بنابراین همچنانکه در مقدمه این فصل اشاره گردید شرح و توصیف شخصیت على علیه السلام از عهده تقریر همگان خارج بوده و اعمال و رفتار او باقیاسات ما قابل تفهیم نمیباشد.لذا بقول مولوى باید کار پاکان را قیاس از خود نگیریم و بلکه بعجز و ناتوانى خود از درک هویت و شخصیت على علیه السلام اقرار کنیم که افکار کوچک ما قابلیت درک واقعیت آنرا نخواهد داشت.

مطالبى که در فصول آینده براى معرفى و نمایاندن شخصیت آنحضرت با توجه بمناقب و مکارم اخلاقى او نگاشته میشود براى اقناع ذهن ما است و الا درباره شخصیت واقعى على علیه السلام نه زبان را یاراى گفتن است و نه قلم را توانائى نوشتن زیرا آنجناب در تمام فضائل اخلاقى و ملکات نفسانى وارث نبى اکرم صلى الله علیه و آله بوده و بآن کوه مرتفع و بلندى ماند که طایر خیال بقله آن پرواز نتواند نمود و چون اقیانوس ژرفى است که غواص اندیشه را قدرت رسیدن بقعر آن نخواهد بود بدینجهت پیغمبر صلى الله علیه و آله بعلى علیه السلام خطاب فرمود که خدا را سزاوار معرفتش کسى جز من و تو نشناخت و ترا نیز چنانکه باید و شاید کسى جز خدا و من نشناخت:

یا على ما عرف الله حق معرفته غیرى و غیرک و ما عرفک حق معرفتک غیر الله و غیرى (1) .

و مناسب این مقال سخن یکى از متکلمین مشهور بنام نظام است که در حق آنحضرت چنین میگوید :

کار امیر المؤمنین علیه السلام سخت مشکل است چه اگر بخواهیم در مدح‏و ثناى او باقتضاى حق و مقام سخن گوئیم غالى میشویم،و اگر قصور ورزیم کافر گردیم،و یک حالت میانه میان این دو حال است که بسیار لطیف و دقیق،و ادراک آن منوط بتوفیق است (2) .

پى‏نوشتها: (1) مناقب ابن شهر آشوب جلد 2 ص .51(2) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .127

ایمان و عبادت على علیه السلام

لم اعبد ربا لم اره.(على علیه السلام)

حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشى از غیر اوست،بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبى است،عبادت اگر با شرایط خاص خود انجام شود مقام بسیار بزرگ و افتخار آمیزى است چنانکه از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله بوسیله کلمه عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او قید گردیده است:

اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

براى سیر مراتب کمال بهترین وسیله پیشرفت،تهذیب و تزکیه نفس است که راه عملى آن با عبادت حقیقى صورت میگیرد.انجام عبادت تنها براى رفع تکلیف نیست بلکه وسیله نمو عقل،و موجب تعدیل و تنظیم قواى وجودى است که نفس را از آلودگیهاى مادى باز میدارد،بهترین وجه عبادت انجام امرى است که بدون ریا و سمعه بوده و صرفا براى خدا باشد و در این شرایط است که صفت تقوى ظهور میکند و بدون آن انجام عبادات مقبول نیفتد.

تقوى و ورع انحراف از جهان مادى و فانى بوده و توجه بعالم روحانیت و بقاء است و ایمانیکه بزیور تقوى آراسته شود ایمان حقیقى است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله یقین میرساند.

با توجه بنکات معروضه،على علیه السلام در ایمان و تقوى و زهد و عبادت و یقین منحصر بفرد بود در اینمورد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فى کفة و وضع ایمان على فى کفة لرجح ایمان على (1) .

یعنى اگر آسمانها و زمین در یک کفه ترازو و ایمان على در کفه دیگر گذاشته شوند بطور حتم ایمان على بر آنها فزونى میکند.

على علیه السلام با عشق و حب قلبى خدا را عبادت میکرد زیرا عبادت او براى رفع تکلیف نبود بلکه او محب حقیقى بود و جز جمال دلرباى حقیقت چیزى در نظرش جلوه‏گر نمیشد.

على علیه السلام در تقواى دینى و عبادت چنان کوشا بود که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله در پاسخ کسانى که از تندى على علیه السلام در نزد وى گله میکردند فرمود:على را ملامت نکنید زیرا او شیفته خدا است (2) !

على علیه السلام هنگامیکه مناجات میکرد و مشغول نماز میشد گوشش نمى‏شنید و چشمش نمیدید و زمین و آسمان،دنیا و مافیها از خاطرش فراموش میشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقیقت معطوف میداشت چنانکه مشهور است در یکى از جنگها پیکان تیرى بپایش فرو رفته و بقدرى دردناک بود که نمیتوانستند آنرا بیرون بیاورند وقتیکه بنماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد!

على علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا میلرزید و لرزش خفیفى وجود مبارکش را فرا میگرفت و چون در محراب عبادت میایستاد رعشه بر اندامش میافتاد و از خوف عظمت الهى اشگ چشمانش بر محاسن شریفش جارى میشد،سجده‏هاى او طولانى بود و سجده‏گاهش همیشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گوید،

هو البکاء فى المحراب لیلا 
هو الضحاک اذا اشتد الضراب

یعنى او در محراب عبادت بشدت گریان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء که یکى از اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله است گوید در شب تاریکى‏از نخلستانى عبور میکردم آواز کسى را شنیدم که با خدا مناجات میکرد چون نزدیک شدم دیدم على علیه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفى کردم و دیدم که او با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات میکرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مینمود و آنقدر گریه کرد که بى حس و حرکت افتاد!گفتم شاید خوابش برده است نزدیکش رفتم چون چوب خشگى افتاده بود او را تکان دادم حرکت نکرد گفتم حتما از دنیا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا علیها السلام رسانیدم فرمود مگر او را چگونه دیدى؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه علیها السلام گفت او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است (3) .

على علیه السلام علاوه از نمازهاى واجبى نوافل را نیز انجام میداد و هیچوقت نماز شب آنحضرت ترک نمیشد حتى در موقع جنگ نیز از آن غفلت نمى‏نمود،در لیلة الهریر نزدیکى‏هاى صبح بافق مینگریست ابن عباس پرسید مگر از آنسو نگرانى داراى آیا گروهى از دشمنان در آنجا کمین کرده‏اند؟فرمود نه میخواهم ببینم وقت نماز رسیده است یا نه!

حضرت على بن الحسین علیهما السلام که از کثرت عبادت و سجده‏هاى طولانى بکلمه سجاد و زین العابدین ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران که چرا اینقدر مشقت و رنج بر خود روا میدارى فرمود:

و من یقدر على عبادة جدى على بن ابى طالب؟

کیست که بتواند مثل جدم على علیه السلام عبادت کند؟

ابن ابى الحدید بنحو دیگرى این مطلب را بیان کرده و مینویسد بعلى بن الحسین علیهما السلام که در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه میزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلى الله علیه و آله است (4) .

از ام سعید کنیز آنحضرت پرسیدند که على علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت میکند یا در سایر ماه‏ها؟

کنیز گفت على علیه السلام هر شب با خداى خود به راز و نیاز مشغول است و براى او رمضان و دیگر اوقات یکسان است.

وقتى که آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه مى‏بردند نگاهى بمحل طلیعه فجر افکند و فرمود اى صبح تو شاهد باش که على را فقط اکنون(بحکم اجبار) دراز کشیده مى‏بینى!

ابن ابى الحدید گوید عبادت على علیه السلام بیشتر از عبادت همه کس بود زیرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتى هنگام جنگ نیز نمازش ترک نمیشد،او عالمى بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجد را بمردم آموخت.

على علیه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاک و توجه تام میایستاد و براز و نیاز مشغول میشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص دیگر نبود زیرا هر کسى بنا بهدف خاصى که دارد خدا را عبادت میکند چنانکه خود آنحضرت فرماید:

ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار (5) .

یعنى گروهى از مردم خدا را از روى میل و رغبت(بامید نعمتهاى بهشت) بندگى کردند پس این نوع عبادت عبادت تاجران است،عده اى هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت کردند این هم عبادت بندگان است و گروهى دیگر خدا را براى سپاسگزارى عبادت کردند و این عبادت آزادگان است .

و خود آنحضرت به پیشگاه خداى تعالى عرض میکند:

الهى ما عبدتک طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتک مستحقا للعبادة.

خدایا من ترا بطمع بهشت و یا از ترس جهنم عبادت نمیکنم بلکه ترا مستحق‏و سزاوار پرستش یافتم.

هر فردى حتى هر ذیر وحى بنا بغریزه حب ذات همیشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها على علیه السلام بود که عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا براى خداوند بجا میآورد!و اینگونه خلوص در عبادت از یقین او سرچشمه میگرفت یقینى که بالاتر از آنرا نمیتوان پیدا نمود زیرا آنجناب بمرحله نهائى یقین رسیده بود چنانکه خود فرماید:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا!اگر پرده برداشته شود من چیزى بیقین خود نمیافزایم!

على علیه السلام خود را مانند موجى در اقیانوس حقیقت مستغرق ساخته بود و تمام فکر و ذکر و حرکات و سکنات او همه از حقیقت خواهى وى حکایت میکرد.

على علیه السلام در تزکیه و تهذیب نفس،و سیر مراتب کمالیه وجود یگانه و بى‏نظیر و لوح ضمیرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه میکرد خدا را میدید چنانکه فرمود:

ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و معه و بعده.

چیزى را ندیدم جز اینکه خدا را پیش از آن و با آن و پس از آن مشاهده کردم.

على علیه السلام میفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نکردم بخدائى که او را ندیدم!پرسیدند چگونه خدا را دیدى؟فرمود با چشم دل و بصیرت،نه باغ دیده ظاهرى.

بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست‏ 
نه بسته است کسى شاهراه دل‏ها را

على علیه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستى خود را ملزم بخضوع و خشوع میدید و دعاها و مناجاتهاى او روشنگر این مطلب است.

دعاى کمیل که بیکى از اصحاب خود(کمیل بن زیاد) تعلیم فرموده است یکى از شاهکارهاى روح بلند و ایمان قوى و یقین ثابت آنحضرت است که در فقرات آن معانى عالى و بدیع در قالب الفاظى شیوا و عباراتى کاملا رسا ریخته شده است،گاهى در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا امید گشته و زمانى قدرت و جبروت خدا چنان بیم و هراسى در دل او افکنده است که بى اختیار بحال تضرع و خشوع افتاده‏است.همچنین دعاى صباح و نیایشهاى دیگر وى که هر یک حاوى مراتب سوز و گداز بیم و امید،توجه و خلوص او میباشد.

وقتى ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد معاویه گفت على را برایم وصف کن!ضرار پس از آنکه شمه‏اى از خصوصیات اخلاقى آنحضرت را براى معاویه بیان نمود گفت شبها بیدارى او بیشتر و خوابش کم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن میکرد و جانش را در راه خدا میداد و در پیشگاه کبریائى او اشک میریخت و خود را از ما مستور نمیداشت و کیسه‏هاى طلا از ما ذخیره نمى‏نمود،براى نزدیکانش ملاطفت و بر جفا کاران تند خوئى نمیکرد،موقعیکه شب پرده ظلمت و تاریکى میافکند و ستارگان رو بافول مینهادند او را میدیدى که در محراب عبادت دست بریش خود گرفته و چون شخص مار گزیده بخود مى‏پیچید و مانند فرد اندوهگینى(از خوف خدا) گریه میکرد و میگفت اى دنیا!آیا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود میسازى؟هیهات مرا بتو نیازى نیست و ترا سه طلاق داده‏ام که دیگر مرا بر تو رجوعى نیست!سپس میفرمود آه از کمى توشه و دورى سفر و سختى راه!معاویه گریه کرد و گفت اى ضرار بس است بخدا سوگند که على چنین بود خدا رحمت کند ابو الحسن را! (6) .

عبادت على علیه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام سایر فرایض مذهبى نبود بلکه تمام حرکات و سکنات او عبادت بود زیرا در حدیث آمده است که(انما الاعمال بالنیات) و چون نیت آنجناب در تمام حرکات و سکناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب میشود و این خود یکى از موجبات تفوق و فضیلت وى بر همگان میباشد .

پى‏نوشتها: (1) غایة المرام طبع قدیم ص 509ـفضائل الخمسه جلد 1 ص .191-(2) شیعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمى ص 92ـتلخیص الریاض جلد 1 ص .2-(3) امالى صدوق مجلس 18 حدیث 9 با تلخیص عبارات-(4) ناسخ التواریخ زندگانى امام باقر علیه السلام جلد 7 -(5) نهج البلاغه کلمات قصار-(6) امالى صدوق مجلس 91 حدیث .2

علم و حکمت على علیه السلام

ان ههنا لعلما جما (على علیه السلام)

در مورد علم امام و پیغمبر عقاید مردم مختلف است گروهى معتقدند که علم آنان محدود بوده و در اطراف مسائل شرعیه دور میزند و جز خدا کسى از امور غیبى آگاه نمیباشد زیرا آیاتى در قرآن وجود دارد که مؤید این مطلب است من جمله خداوند فرماید:

و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو)

(1) کلیدهاى خزائن غیب نزد خدا است و جز او کسى بدانها آگاه نیست) و همچنین فرماید: (و ما کان الله لیطلعکم على الغیب) (2) و خداوند شما را بر غیب آگاه نسازد) در برابر این گروه جمعى نیز آنها را بر همه امور اعم از تکوینى و تشریعى آگاه دانند و عده‏اى هم که مانند اهل سنت بعصمت امام قائل نمى‏باشند امام را مانند دیگر پیشوایان دانسته و گویند ممکن است او چیزى را نداند در حالیکه اشخاص دیگر از آن آگاه باشند همچنانکه عمر در پاسخ زنى که او را مجاب کرده بود گفت. (کلکم افقه من عمر حتى المخدرات فى الحجال) (3) همه شما از عمر دانشمندترید حتى زنهاى پشت پرده) .

بحث در این موضوع از نظر فلسفى مربوط است بشناسائى ذهن و دانستن ارزش معرفت آدمى و اینکه علم از چه مقوله‏اى میباشد و خلاصه آنکه علم انکشاف‏واقع است و بدو قسم ذاتى و کسبى تقسیم میشود (4) .علم ذاتى مختص خداوند تعالى است و ما را بتصور حقیقت و کیفیت آن هیچگونه راهى نیست،و علم کسبى مربوط بافراد بشر است که هر کسى میتواند در اثر تعلم و فرا گرفتن از دیگرى دانشى تحصیل نماید.و شق سیم علم لدنى و الهامى است که مخصوص انبیاء و اوصیاء آنها میباشد و این قسم علم مانند علم افراد بشر کسبى و تحصیلى نیست و باز مانند علم خدا ذاتى هم نیست بلکه علمى است عرضى که از جانب خدا بدون کسب و تحصیل به پیغمبران و اوصیاء آنها افاضه میشود و آنان با اذن و اراده خدا میتوانند از حوادث گذشته و آینده خبر دهند و در برابر هر نوع پرسش دیگران پاسخ مقتضى گویند چنانکه خداوند درباره حضرت خضر فرماید : (و علمناه من لدنا علما) (5) و ما او را از جانب خود علم لدنى و غیبى تعلیم دادیم) و همچنین حضرت عیسى علیه السلام که از جانب خدا علم لدنى داشت بقوم خود گوید:

(و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فى بیوتکم) (6) .

(شما را خبر میدهم بدانچه میخورید و آنچه در خانه‏هایتان ذخیره میکنید.)

بنابر این آیاتى که در قرآن علم غیب را از غیر خدا نفى میکند منظور علم ذاتى است که مختص ذات احدیت است و در جائیکه آنرا براى دیگران اثبات میکند علم لدنى است که بوسیله وحى و الهام (7) از جانب پروردگار بدانها افاضه میشود و آنان نیز با اراده خدا از امور غیبى آگاه میگردند چنانکه فرماید:

(عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول (8) ... (خداوند داناى غیب است و ظاهر نسازد بر غیب خود احدى را مگر کسى را که براى پیغمبرى پسندیده باشد.)

با توجه بمفاد آیات گذشته،رسول اکرم صلى الله علیه و آله که سر حلقه سلسله عالم امکان و بساحت قرب حق از همه نزدیکتر است مسلما علم بیشترى از جانب خداوند باو افاضه شده و برابر نص صریح قرآن کریم که فرماید (علمه شدید القوى (9) آنحضرت برمز وجود و اسرار کائنات بیش از هر کسى آگاه بوده است و علم على علیه السلام هم که مورد بحث ما است مقتبس از علوم و حکم آنجناب است زیرا على علیه السلام دروازه شهرستان علم پیغمبر بود،و برابر نقل مورخین و اهل سیر از عامه و خاصه نبى اکرم فرموده است:

انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیأت الباب (10)

همچنین نقل کرده‏اند که فرمود:

انا دار الحکمة و على بابها (11) .

خود حضرت امیر علیه السلام فرمود:

لقد علمنى رسول الله صلى الله علیه و آله الف باب کل باب یفتح الف باب (12) .

یعنى رسول خدا مرا هزار باب از علم یاد داد که هر بابى هزار باب دیگر باز میکند.

شیخ سلیمان بلخى در کتاب ینابیع المودة مینویسد که على علیه السلام فرمود.

سلونى عن اسرار الغیوب فانى وارث علوم الانبیاء و المرسلین (13) .

(درباره اسرار غیب‏ها از من بپرسید که من وارث علوم انبیاء و مرسلین هستم) و باز نوشته‏اند که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود علم و حکمت بده جزء تقسیم شده نه جزء آن بعلى اعطاء گردیده و یک جزء به بقیه مردم و على در آن یک جزء هم اعلم مردم است (14) .

و از ابن عباس روایت شده است که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:على بن ابى طالب اعلم امتى،و اقضاهم فیما اختلفوا فیه من بعدى (15) یعنى على بن ابیطالب دانشمندترین امت من است و در مورد آنچه پس از من اختلاف کنند داناترین آنها در داورى کردن است.

ابن ابى الحدید که از دانشمندان بزرگ اهل سنت بوده و نهج البلاغه را شرح کرده است گوید که کلیه علوم اسلامى از على علیه السلام تراوش نموده است و آنحضرت معارف اسلام را در سخنرانیهاى خود با بلیغ‏ترین وجهى ایراد نموده است.

على علیه السلام صریحا فرمود:سلونى قبل ان تفقدونى.بپرسید از من پیش از آنکه از میان شما بروم!و از این جمله کوتاه میزان علم آنجناب روشن میشود زیرا موضوع علم را قید نکرده و دائره سؤالات را محدود ننموده است بلکه مردم را در سؤال از هر نوع مشکلات علمى آزاد گذشته است و این سخن دلیل احاطه آنحضرت برموز آفرینش و اسرار خلقت است و چنین ادعائى بغیر از وى از کسى دیده و شنیده نشده است چنانکه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه گوید همه مردم اجماع کردند بر اینکه احدى از صحابه و علماء نگفته سلونى قبل ان تفقدونى مگر على بن ابیطالب (16) .

علماء و مورخین (از عامه و خاصه) نوشته‏اند که على علیه السلام فرمود سلونى قبل ان تفقدونىـاز من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید بخدا سوگند اگر بر مسند فتوى بنشینم در میان اهل تورات باحکام تورات فتوى دهم در میان اهل انجیل بانجیل و در میان اهل زبور به زبور و در میان اهل قرآن بقرآن بطوریکه اگرخداوند آن کتابها را بسخن در آورد گویند على راست گفت و شما را بآنچه در ما نازل شده فتوى داد و باز فرمود بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید سوگند بآنکه دانه را (در زیر خاک) بشکافت و انسان را آفرید اگر از یک یک آیه‏هاى قرآن از من بپرسید شما را از زمان نزول آن و همچنین در مورد شأن نزولش و از ناسخ و منسوخ و از خاص و عام و محکم و متشابهش و اینکه در مکه یا در مدینه نازل شده است خبر میدهم (17) .

على علیه السلام با آنهمه علم و دانش در میان اشخاص جاهل و نادان افتاده بود و مردم جز تنى چند از خواص اصحابش از علم او بهره‏مند نمیشدند و مصداق سخن سعدى را داشت که گوید:

عالم اندر میانه جهال‏ 
مثلى گفته‏اند صدیقان‏ 
شاهدى در میان کوران است‏ 
مصحفى در سراى زندیقان

على علیه السلام همیشه آرزومند بود که صاحب کمالى پیدا کند تا از مشکلات علوم و اسرار آفرینش با او بازگو کند و اشاره بسینه خود کرده و میفرمود:ان ههنا لعلما جماـدر سینه من دریاى خروشان علم در تموج است ولى افسوس که کسى استعداد فهم آنرا ندارد.

قوانین کلى طبیعى و اصول مسلمه‏اى که مورد تحقیق دانشمندان اروپا قرار گرفته است در سخنان و خطبه‏هاى على علیه السلام کاملا هویدا است و خطبه‏هاى آنحضرت مشحون از حقائق فلسفى و معارف اسلامى است که دانشمندان و فلاسفه بزرگ مانند صدر المتألهین و غیره استفاده‏هاى شایانى از آنها نموده‏اند.

خلفاى ثلاثه که مدت 25 سال مسند خلافت را اشغال کرده بودند چنانکه سابقا اشاره شد در رفع مشکلات علمى و قضائى از آنجناب استمداد میکردند.

در زمان خلافت آنحضرت دو فیلسوف یونانى و یهودى بخدمت وى مشرف شدند و پس از اندکى گفتگو از خدمتش مرخص گردیدند،فیلسوف یونانى گفت:فلسفه را از سقراط و ارسطو بهتر میداند،حکیم یهودى گفت:بتمام جهات فلسفه‏احاطه دارد (18) .

شریفترین علوم علم مبدأ و معاد است که در کلام على علیه السلام به بهترین وجهى بیان شده است بطوریکه اسرار و رموز آنرا کسى جز آنحضرت نتوانسته است شرح و توضیح دهد.

حدیث نفس و حدیث حقیقت که در برابر سؤال کمیل بن زیاد بیان فرموده مورد تفسیر علماى حکمت و عرفان قرار گرفته و در شرح آنها کتابها نوشته‏اند.هنوز براى عالم بشریت زود است که بتوانند سخنان آن بزرگوار را چنانکه باید و شاید ادراک کنند.على علیه السلام در حدود یازده هزار کلمات قصار (غرر و درر آمدى و متفرقات جوامع حدیث) در فنون مختلفه عقلى و دینى و اجتماعى و اخلاقى بیان فرموده و اول کسى است که در اسلام درباره فلسفه الهى غور کرده و بسبک استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفته است و مسائلى را که تا آنروز در میان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح کرده است و گروهى از رجال دینى و دانشمندان اسلامى را تربیت نموده که در میان آنان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اویس قرنى و کمیل بن زیاد و میثم تمار و رشید هجرى وجود داشتند که در میان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده‏اند (19) .

على علیه السلام در ادبیات عرب کمال تبحر و مهارت را داشت و قواعد علوم عربیه را او دستور تنظیم داد و علم نحو را بوجود آورد،در مسائل غامضه و مشکله جواب فورى میداد و معانى بزرگ و عالیه حکمت را در قالب کلمات کوتاه بیان مینمود،هر گونه سؤالى را درباره علوم مختلفه اعم از ریاضى و طبیعى و دیگر علوم بدون تأمل و اندیشه پاسخ میگفت و هرگز راه خطاء نمى‏پیمود،کسى از حضرتش کوچکترین مضرب مشترک اعداد را از یک تا ده سؤال کرد فورا فرمود:اضرب ایام اسبوعک فى ایام سنتک.

یعنى شماره روزهاى هفته (7) را در روزهاى سال (360) ضرب کن که عدد منظور (2520) بدست خواهد آمد که از یک تا ده بدون کسر به آنها قابل تقسیم است.

سرعت ادراک و انتقال،و تیز هوشى آنجناب بقدرى بود که همه را متحیر و متعجب میساخت چنانکه عمر گفت:یا على تعجب من از اینکه تو بر تمام مسائل علمى و قضائى و فقهى احاطه دارى نیست بلکه تعجب من از اینست که تو هرگونه سؤال مشکلى را در هر موردى که باشد بلافاصله و فورى و بدون اندیشه و تأمل جواب میدهى!حضرت فرمود اى عمر این دست من چند انگشت دارد؟عرض کرد پنج انگشت.فرمود پس چرا تو در پاسخ این سؤال اندیشه نکردى؟عرض کرد این واضح و معلوم است احتیاجى باندیشه ندارد،على علیه السلام فرمود کلیه مسائل در نظر من مانند پنج انگشت دست در نظر تست!

على علیه السلام در اسرار هستى و نظام طبیعت حکیمانه نظر میکرد و سخنانى در توحید و الهیات و کیفیت عالم نامرئى بیادگار گذاشته است که در نهج البلاغه و سایر آثار او مندرج است.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درمورد امام على علیه السلام

تحقیق در مورد شونت علیه زنان و برپایی حمایت از زنان بزه دیده خشونت

اختصاصی از زد فایل تحقیق در مورد شونت علیه زنان و برپایی حمایت از زنان بزه دیده خشونت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد شونت علیه زنان و برپایی حمایت از زنان بزه دیده خشونت


تحقیق در مورد شونت علیه زنان و برپایی حمایت از زنان بزه دیده خشونت

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 تعداد صفحه27

بخشی از فهرست مطالب

چکیده:

 

فصل یکم: ساز و کارهای حمایتی پیش از بزه دیدگی زن

 

مبحث دوم: ساز و کار ناظر بر نهادهای غیر کیفری (سیاست جنائی مشارکتی)

 

گفتار یکم: تقویت اطلاعات آماری و ارتقای افکار

 

عمومی

 

گفتار دوم: ایجاد مراکز مشاوره و خطوط بحران

 

گفتار سوم: آموزش زنان در خود ایمن سازی

 

سابقه طولانی خشونت علیه زنان در جوامع انسانی، اعم از جوامع پیشرفته یا در حال توسعه، به تدریج اتخاذ تدابیری برای توقف یا به حداقل رساندن خشونت های مبتنی بر جنسیت را، به عنوان حرکتی نهادینه، وحدت بخش و پویا فراهم ساخته است. از این رو، امروزه هدف فعالان احقاق حقوق زن، شناساندن زنان به عنوان یکی از مهم ترین گروه های بزه دیدگان آسیب پذیر و در نتیجه، شناسایی راهکارهایی است که با پیش گیری از وقوع یا تکرار خشونت، به بهترین شکل ممکن، از زنان بزه دیده حمایت کنند. این مقاله با روی کرد خاص به حمایت از زنان بزه دیده، ضرورت پویایی و نقش فعال نهادهای نظام عدالت کیفری و جامعه مدنی را، در قالب جلوه های تقنینی، قضائی، اجرایی و مشارکتی سیاست جنائی مطالعه می کند.

 

مقدمه:

 

خشونت1 که در لغت آن را ((پرخاش و سختگیری)) [12:1425] یا ((به کارگیری قدرت فیزیکی توام با خشم و عنف و بی حرمتی))[20:1601] معنا می کنند، عبارت است از؛ سو استفاده از قدرت در جهت اعمال فشار بر دیگران با هر وسیله اعم از ضرب و جرح، ایذاء روحی ، رفتارهای جنسی به عنف و هرگونه تهدید و توسل به قدرت با هدف اثبات برتری و دست یابی به خواسته های فردی، به نحوی که احتمالا باعث آسیب های مشخصی به قربانی خواهد شد.))

 

خشونت به تناسب این که در کجا و در چه زمانی و نسبت به چه کسانی رخ می دهد به انواع گوناگونی تقسیم می شود. برخی جرم شناسان انواع خشونت ها را در برابر هم قرار می دهند ؛ «1- خشونت ساختاری (اجتماعی) در برابر خشونت فردی2- خشونت آشکار، در برابر خشونت پنهان 3- خشونت هدفمند، در برابر خشونت بدون هدف، 4- خشونت فیزیکی، در برابر خشونت روانی [3:26].»

 

با وجود تقسیم بندی های فوق می توان نوعی خشونت را بر اساس نوع بزه دیده تعریف کرد و به خشونت های مبتنی بر جنسیت توجه داشت و به این ترتیب به خشونت علیه زنان رسید.

 

خشونت علیه زنان حقیقتی است که در مباحث جرم شناسی و بزه دیده شناسی، نمودی برجسته از سایر انواع خشونت های روا شده بر اقلیت های قومی، نژادی، مذهبی، آوارگان جنگی و ... در سطوح گوناگون خشونت قرار  می گیرند، جوامع بشری، اعم از پیشرفته و در حال توسعه، از دریچه ای خاص ، خود را نگران خشونت های روا شده بر زنان بزه دیده نشان می دهند. تلاش برای تقلیل این پدیده، نه تنها به دل مشغولی مدافعان سرسخت حقوق زنان بلکه به نگرانی جامعه جهانی تبدیل شده و همگان در پی یافتن راه حلی مشترک به تکاپو افتاده اند.

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد شونت علیه زنان و برپایی حمایت از زنان بزه دیده خشونت

دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه

اختصاصی از زد فایل دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه


دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 25

 

بحث در حدیث کمیل از امیر الومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِیمِ

وَ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَی‌ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَی‌ أعْدَآئِهِم‌ أجْمَعِینَ مِنَ الآنَ إلَی‌ قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ

وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ

متن‌ روایت‌ کمیل‌ از «نهج‌ البلاغة‌» سیّد رضیّ رحمة‌ الله‌ علیه‌ و شرح‌ فقرات‌ آن‌ بطور اختصار:

 یکی‌ از أدلّة‌ ولایت‌ فقیه‌ که‌ هم‌ از جهت‌ سند و هم‌ از جهت‌ دلالت‌ می‌توان‌ آنرا معتبرترین‌ و قوی‌ترین‌ دلیل‌ بر ولایت‌ فقیه‌ گرفت‌، روایت‌ سیّد رضیّ أعلی‌ الله‌ مقامه‌ در «نهج‌ البلاغة‌» است‌ که‌ أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ به‌ کُمَیل‌ بن‌ زیاد نَخعیّ فرموده‌اند.

 فَفِی‌ «نَهْجِ الْبَلا َ غَةِ» مِنْ کَلاََمٍ لَهُ عَلیْهِ السَّلاَمُ لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیّ:

 قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی‌ أَمِیرُالْمُؤمِنِینَ عَلِیُّ بنُ أَبِی‌ طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلا َ مُ فَأَخْرَجَنِی‌ إلَی‌ الْجَبَّانِ؛ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَآءَ ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ! إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا؛ فَاحْفَظْ عَنِّی‌ مَا أَقُولُ لَکَ.

 «کمیل‌ بن‌ زیاد می‌گوید: أمیرالمؤمنین‌ علیّ بن‌ أبی‌ طالب‌ علیه‌ السّلام‌ دست‌ مرا گرفت‌ و به‌ سوی‌ صحرا برد. همین که‌ در میان‌ بیابان‌ واقع‌ شدیم‌، حضرت‌ نفس‌ عمیقی‌ کشید و سپس‌ به‌ من‌ فرمود: ای‌ کمیل‌! این‌ دلها ظرفهائی‌ است‌ و بهترین‌ این‌ دلها، آن‌ دلی‌ است‌ که‌ ظرفیّتش‌ بیشتر، سِعه‌ و گنجایشش‌ زیادتر باشد. بنابراین‌، آنچه‌ را که‌ من‌ بتو می‌گویم‌ حفظ‌ کن‌ و در دل‌ خود نگاه‌دار!» سپس‌ میفرماید:

 النَّاسُ ثَلا َ ثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی‌ سَبِیلِ نَجَاةٍ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ؛ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَـُوا إلَی‌ رُکْنٍ وَثِیقٍ.

 «مجموعه أفراد مردم‌ سه‌ طائفه‌ هستند: طائفة‌ أوّل‌: عالم‌ رَبّانی‌ است‌. گروه‌ دوم‌: متعلّمی‌ است‌ که‌ در راه‌ نجات‌ و صلاح‌ و سعادت‌ و فوز گام‌ برمی‌دارد. و دستة‌ سوّم‌: أفرادی‌ از جامعه‌ هستند که‌ دارای‌ أصالت‌ و شخصیّت‌ نبوده‌، ومانند مگس‌ و پشّه‌هائی‌ که‌ در فضا پراکنده‌اند می‌باشند.

 این‌ دسته سوّم‌، دنبال‌ کننده‌ و پیروی‌ کننده از هر صدائی‌ هستند که‌ از هر جا برخیزد؛ و با هر بادی‌ که‌ بوزد در سمت‌ آن‌ حرکت‌ می‌کنند؛ دلهای‌ آنان‌ به‌ نور علم‌ روشن‌ نگردیده‌؛ و قلبهای‌ خود را از نور علم‌ مُنَّور و مُستَضیی‌ و روشن‌ نگردانیده‌اند؛ و به‌ رُکنِ وثیق‌ و محلِّ اعتمادی‌ که‌ باید إنسان‌ به‌ آنجا تکیه‌ زند، متّکی‌ نشده‌ و پناه‌ نیاورده‌اند.»

 یَا کُمَیْلُ! الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ؛ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ، وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ؛ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَ الْعِلْمُ یَزْکُوعَلَی‌الاْءنْفَاقِ؛ وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.

 «ای‌ کمیل‌! علم‌ از مال‌ بهتر است‌؛ علم‌، تو را حفظ‌ و نگهداری‌ می‌نماید، ولی‌ تو باید مال‌ را نگهداری‌ کنی‌؛ مال‌ بواسطة‌ خرج‌ کردن‌ و إنفاق‌، نقصان‌ و کاهش‌ می‌یابد؛ ولی‌ علم‌ در أثر إنفاق‌ و خرج‌ کردن‌ زیاد می‌شود و رشد و نُموّ پیدا می‌کند؛ و نتیجه‌ و آثار مال‌، به‌ زوال‌ آن‌ مال‌ از بین‌ می‌رود.»

 وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ. وقتی‌ خود مال‌ از بین‌ رفت‌، پدیده‌ها و آثاری‌ هم‌ که‌ از آن‌ بدست‌ آمده‌ ـ هر چه‌ میخواهد باشد ـ از بین‌ میرود. مِنْ باب‌ مثال‌: کسی‌ که‌ مال‌ دارد، با آن‌ مال‌ سلطنت‌ و حکومت‌ می‌کند؛ مردم‌ را گردِ خود جمع‌ می‌نماید؛ و بر أساس‌ مال‌ خیلی‌ کارها را انجام‌ میدهد؛ همینکه‌ آن‌ مال‌ از بین‌ رفت‌، تمام‌ آن‌ آثار از بین‌ میرود؛ مردم‌ دیگر هیچ‌ اعتنائی‌ به‌ وی‌ نمیکنند و شرفی‌ برای‌ او قائل‌ نمیشوند؛ و این‌ شخص‌ که‌ بر أساس‌ اتّکاء به‌ مال‌، در دنیا برای‌ خود دستگاهی‌ فراهم‌ کرده‌ بود، همینکه‌ مالش‌ از بین‌ میرود، تمام‌ آن‌ آثار که‌ مصنوع‌ و پدیدة‌ مال‌ است‌، همه‌ از بین‌ میرود. یَا کُمَیْلُ! الْعِلْمُ دِیْنٌ یُدَانُ بِهِ؛ بِهِ یَکْسِبُ الاْءنْسَانُ الطَّاعَةَ فِی‌ حَیَوتِهِ، وَ جَمِیلَ الاْحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ. وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.

 «ای‌ کمیل‌! علم‌، قانون‌ و دستوری‌ است‌ که‌ مُتَّبَع‌ است‌ و مردم‌ از آن‌ پیروی‌ می‌کنند. بواسطة‌ علم‌، إنسان‌ در حیات‌ خود راه‌ إطاعت‌ را طیّ می‌کند، و بعد از خود آثاری‌ نیکو باقی‌ می‌گذارد. علم‌ حاکم‌ است‌ و مال‌ محکومٌ علیه‌.» همیشه‌ علم‌ بر مال‌ حکومت‌ دارد. فرق‌ میان‌ علم‌ و مال‌ این‌ است‌ که‌: علم‌ همیشه‌ در درجة‌ حکومت‌ بر مال‌ قرار گرفته‌ است‌؛ مال‌ بدست‌ علم‌ تصرّف‌ می‌شود و در تحت‌ حکومت‌ علم‌ به‌ گردش‌ در می‌آید.

 یَا کُمَیْلُ! هَلَکَ خُزَّانُ الاْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَآءٌ؛ وَالْعُلَمَآءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدَّهْرُ؛ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ و أَمثَالُهُمْ فِی‌ الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ.

 «ای‌ کمیل‌! خزینه‌ کنندگان‌ و جمع‌ آورندگان‌ أموال‌ از مردگانند ـ در حالتی‌ که‌ بظاهر زنده‌ هستند ـ أمّا علماء تا هنگامی‌ که‌ روزگار باقی‌ است‌ پایدارند. گرچه‌ جسدهای‌ آنها و هیکلهای‌ آنان‌ مفقود شده‌ و از بین‌ رفته‌ و در زیر خاک‌ پنهان‌ شده‌ باشد، ولی‌ أمثال‌ و آثار آنها در دلها موجود است‌؛ و حیات‌ آنها در دلها سرمدی‌ و أبدی‌ می‌باشد.»

 هَا! إنَّ هَنـهُنَا لَعِلْمًا جَمًّا (وَ أَشَارَ إلَی‌ صَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً!

 «آه‌! (متوجّه‌ باش‌!) در اینجا عِلمی‌ است‌ متراکم‌ و أنباشته‌ شده‌ (و با هَنـهُنَا حضرت‌ إشاره‌ به‌ سینة‌ شریف‌ کرده‌ و فرمودند:) ای‌ کاش‌ حاملینی‌ برای‌ این‌ علم‌ می‌یافتم‌!» أفرادی‌ که‌ بتوانند علم‌ مرا حمل‌ کنند و به‌ آنها بیاموزم‌. چه‌ کنم‌، که‌ علم‌ در اینجا انباشته‌ شده‌ و حَمَله‌ نمی‌یابم‌! کسی‌ نیست‌ که‌ این‌ علم‌ مرا یاد بگیرد و أخذ کند!

بیان‌ چهار دسته‌ از علماء که‌ قابل‌ تعلیم‌ علوم‌ حقیقیّه‌ نیستند:

 بَلَی‌ أَصَبْتُ لَقِنًا غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلا ً ءَالَةَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَ مُسْتَظْهِرًا بِنِعَمِ اللَهِ عَلَی‌عِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَی‌ أَوْلِیَآئِهِ.

 «آری‌، من‌ به‌ عالِمی‌ رسیده‌ام‌ که‌ بتواند از این‌ علوم‌ مُتراکم‌ و انبوه‌ بهره‌ گیرد، او عالمی‌ است‌ که‌ فهم‌، دِرایت‌، زیرکی‌، هوش‌ و استعدادش‌ خوب‌ است‌، و لیکن‌ من‌ بر او إیمن‌ نیستم‌؛ و در تعلیم‌ علم‌ به‌ او خائفم‌؛ و آرامش‌ ندارم‌. چرا؟ زیرا آن‌ عالم‌، دینش‌ را آلت‌ وصول‌ به‌ دنیا قرار میدهد، و با نعمتهای‌ پروردگار علیه‌ بندگان‌ خدا کار میکند، و با استظهار و پشت‌ گرمی‌ به‌ نعمتهائی‌ که‌ خدا به‌ او داده‌ است‌ (از علم‌ و درایت‌ و فهم‌ و بصیرت‌) به‌ سراغ‌ بندگان‌ خدا رفته‌، آنها را می‌کوبد و تحقیر می‌کند، و آنها را استخدام‌ خود می‌نماید و به‌ ذُلِّ عبودیّت‌ خود در می‌آورد؛ و با پشت‌ گرمی‌ به‌ حجّتهای‌ إلهی‌ و بیّنه‌های‌ خدا که‌ به‌ او میرسد، أولیاء خدا را می‌کوبد؛ و آنها را به‌ زمین‌ می‌زند و از بین‌ می‌برد.»

 اینها یک‌ عدّه‌ از علمائی‌ هستند که‌ لَقِن‌ و با فهم‌ و زیرک‌ هستند، و لیکن‌ قلب‌ آنها خائن‌ است‌؛ و من‌ إیمن‌ نیستم‌ که‌ از علم‌ خود به‌ آنها چیزی‌ بیاموزم‌؛ لذا راه‌ تعلیم‌ خود را به‌ آنها بسته‌ می‌بینم‌.

 أَوْمُنْقَادًا لِحَمَلَةِ الْحَقِّ؛ لاَبَصِیرَةَ لَهُ فِی‌ أَحْنَائِـهِ؛ یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی‌ قَلْبِهِ لاِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَةٍ، أَلاَ لاَذَا وَ لاَذَاکَ.

 «دستة‌ دیگر أفرادی‌ می‌باشند که‌ روح‌ إطاعت‌ از حاملین‌ و پاسداران‌ حقّ در ایشان‌ وجود دارد، و قلبهای‌ آنان‌ خائن‌ نمی‌باشد، و تَجَرّی‌ و تَهَتُّک‌ ندارند؛ و از اینجهت‌ موجب‌ نگرانی‌ نخواهند بود؛ ولی‌ چون‌ بصیرت‌ در إعمال‌ حقّ ندارند، و نمیتوانند أطراف‌ و جوانب‌ حقّ را با دیدة‌ بصیرت‌ بنگرند، و هر چیز را در موقع‌ خود قرار بدهند، با أوّلین‌ شبهه‌ در قلب‌ آنان‌، شکّ رسوخ‌ خواهد کرد و مطلب‌ بر آنان‌ مشتبه‌ خواهد شد.

اینها افرادی‌ هستند مقدّس‌ مـآب‌، که‌ جنبة‌ انقیاد و إطاعتشان‌ خوب‌ است‌ و تجرّی‌ ندارند، ولی‌ کم‌ درایتند؛ بصیرت‌ به‌ أحناء و أطراف‌ حقّ ندارند، و نمی‌توانند تمام‌ أطراف‌ حقّ را جمع‌ کنند و شُبُهاتی‌ که‌ از هر طرف‌ وارد می‌شود را دفع‌ کنند. اگر کسی‌ بر آنها شبهه‌ای‌ بکند، در إمامشان‌ و در دینشان‌ شکّ پیدا می‌کنند.

 مثل‌ أفراد مقدّس‌ مـآب‌ ما، که‌ رسول‌ خدا فرمود: کَسَّرَ ظَهْرِی‌ صِنَفَانِ: عَالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ.

 «دو طائفه‌ پشت‌ مرا شکستند: عالم‌ بی‌باک‌ و جاهل‌ عبادت‌ پرداز؛ که‌ عبادت‌ را وسیلة‌ کار خود قرار داده‌ و بدون‌ علم‌ و درایت‌، با عقل‌ و شعور کم‌، دنبال‌ مقدّس‌ مـآبی‌ رفته‌است‌.»

 أَلاَ! لاَذَا وَ لاَذَاکَ. «ای‌ کمیل‌! نه‌ آن‌ دستة‌ أوّل‌ مفید خواهند بود، و نه‌ این‌ دستة‌ دوّم‌.» دستة‌ أوّل‌ علماء مُتَهَتِّک‌، و دستة‌ دوّم‌ علماء بسیط‌ مقدّس‌ مآب‌ و شبه‌ خوارج‌، که‌ به‌ صورت‌ ظاهرِ دین‌ اعتماد و اتّکاء می‌کنند؛ و با همان‌ دین‌، إمام‌ خود را می‌کشند؛ و با قرآن‌ علیه‌ إمام‌ استدلال‌ می‌کنند؛ و با آیات‌ خدا، ولیّ خدا و قائم‌ خدا و حقیقت‌ کتاب‌ خدا را از بین‌ می‌برند. اینها هم‌ گروه‌ و جماعت‌ کثیری‌ هستند، و یک‌ دسته‌ از علماء را تشکیل‌ داده‌اند.

 أَوْمَنْهُومًا باللَذَّةِ، سَلِسَ الْقِیادِ لِلشَّهْوَةِ.

 «طائفة‌ سوّم‌: أفرادی‌ هستند که‌ در لذّت‌ فرو رفته‌ و غوطه‌ور شده‌اند. حریص‌ و عاشق‌ لذّت‌ هستند؛ و عِنان‌ خود را در مورد شهوات‌، رها کرده‌اند؛ و یکسره‌ بدنبال‌ لذّات‌ و شهوات‌ رفته‌اند.»

 أَوْمُغْرَمًا بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ.

 «دستة‌ چهارم‌: أفرادی‌ هستند که‌ فقط‌ دنبال‌ جمع‌ آوری‌ و کثرت‌ مال‌ می‌روند.»

 مُغْرَم‌ یعنی‌ مُحبّ؛ آن‌ کسی‌ که‌ حُبّ در او أثر کرده‌ است‌ و حبّ را از مقدار عادی‌ بالاتر برده‌، او را عاشق‌ و دیوانة‌ جمع‌ و ادّخارِ مال‌ نموده‌ است‌؛ اینها را مُغْرَم‌ می‌گویند. مُغْرم‌، أفرادی‌ هستند که‌ عالمند، خیلی‌ خوب‌ می‌فهمند و همه‌ چیزشان‌ خوب‌ است‌، آن‌ نقاط‌ ضعف‌ سابق‌ در آنها نیست‌؛ فهمشان‌ خوب‌ است‌ و تعلیم‌ این‌ علوم‌ به‌ آنها از این‌ جهت‌ موجب‌ نگرانی‌ و خوف‌ من‌ نخواهد شد.

 یعنی‌ آنها علم‌ من‌ را آلت‌ برای‌ دنیا قرار نمیدهند، کم‌ فهم‌ نیستند که‌ بصیرتشان‌ در دین‌ کم‌ باشد؛ و لیکن‌ اینها دنیا زده‌اند؛ وجودشان‌ تباه‌ شده‌ است‌. زیرا که‌ نفوس‌ شریفة‌ خود را صرف‌ ادّخار و جمع‌آوری‌ أموال‌ دنیا کرده‌اند؛ از علمشان‌ فقط‌ برای‌ جمع‌آوری‌ مال‌ استفاده‌ نموده‌اند.

 لَیْسَا مِنْ رُعَاةِ الدِّینِ فِی‌ شَیْءٍ. «این‌ دو دستة‌ أخیر هم‌ فائده‌ای‌ ندارند. (هم‌ آن‌ عدّه‌ای‌ که‌ مَنْهُومًا بِالْلَذَّةِ، سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ باشند، و هم‌ آن‌ دسته‌ای‌ که‌ مُغرَمِ به‌ جمع‌ و ادّخار هستند) اینها مفید نیستند؛ زیرا دلهای‌ آنان‌ برای‌ دین‌ نسوخته‌ است‌.» اینها از رُعاةِ دین‌ و حافظان‌ و پاسداران‌ دین‌ نیستند. إنسان‌ در هیچ‌ أمری‌ نمی‌تواند به‌ اینها مراجعه‌ کند؛ برای‌ اینکه‌ اینها یا أهل‌ شهوت‌ و لذّت‌، یا أهل‌ ادّخار و جمع‌آوری‌ مال‌ می‌باشند. مقصد أقصی‌ و هدف‌ أسنای‌ آنها از علم‌ و تدریس‌ و بحث‌ و بدست‌ آوردن‌ کرسیهای‌ دینی‌، این‌ مسائل‌ است‌. اینها به‌ درد نمی‌خورند؛ من‌ نمی‌توانم‌ علمم‌ را به‌ اینها بیاموزم‌. و إلاّ آن‌ علمی‌ را که‌ من‌ به‌ اینها می‌دهم‌، در شهوت‌ و لذّت‌ و ادّخار أموال‌ و کُنوز صرف‌ می‌کنند.

  تشبیه‌ حضرت‌، حیوانات‌ سائمه‌ را به‌ آنها؛ نه‌ بالعکس‌

 أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا، الاْنـْعَامُ السَّآئِمَةُ. «نزدیکترین‌ چیز، از جهت‌ شباهت‌ به‌ این‌ دو طائفه‌، چهار پایان‌ چرنده‌ هستند.»

 ملاحظه‌ کنید که‌ حضرت‌ چقدر لطیف‌ بیان‌ می‌فرمایند!نمی‌فرمایند: اینها (این‌ دو طائفه‌)که‌ منهوم‌ به‌ لذّتند و دنبال‌ شهوت‌ می‌باشند، یا دنبال‌ مال‌ می‌روند، به‌ حیوانات‌ چرنده‌ و چهارپایان‌ شباهت‌ دارند؛ بلکه‌ می‌فرماید: چهارپایان‌ چرنده‌ به‌ اینها شبیه‌اند! خیلی‌ لطیف‌ است‌! یعنی‌ آن‌ حیوان‌ معصوم‌ را نباید مرکز نُقصان‌ و کوتاهی‌ قرار داده‌، و اینها را در نقصان‌، به‌ آن‌ حیوان‌ قیاس‌ کنیم‌؛ بلکه‌ مرکز نقصان‌ و عیب‌ و کانون‌ تباهی‌ اینجاست‌. باید حیوانات‌ را به‌ اینها تشبیه‌ کرد! این‌ نظیر آن‌ تشبیه‌ است‌ که‌ می‌گوید: «هنگام‌ طلوع‌ خورشید، إشراق‌ شمس‌، شبیه‌ إشراق‌ جمال‌ محبوب ة‌ من‌ بود».

 درعلم‌ بیان آمده‌ است‌ که‌: بعضی‌ أوقات‌ تشبیه‌ معکوس‌ رامی‌کنند، برای‌ عظمت‌ و بزرگی‌ و جلوه‌ دادن‌ آن‌ مورد شباهت‌ به‌ نحو أعلَی‌ و أتَمّ. باید بگوید: صورت‌ حبیبة‌ من‌ شباهت‌ به‌ خورشید دارد و درخشش‌ نور او شبیه‌ نور خورشید است‌؛ و در هنگامی‌ که‌ او در مقابل‌ من‌ تجلّی‌ می‌کند عیناً مانند إشراق‌ خورشید است‌ که‌ سر از اُفق‌ بیرون‌ می‌آورد؛ ولی‌ می‌گوید: نه‌، خورشیدی‌ که‌ سر از اُفق‌ بیرون‌ می‌آورد، شبیه‌ إشراق‌ جمال‌ محبوبة‌ من‌ است‌! اینجا هم‌ می‌فرماید: أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا الاْنـْعَامُ السَّآئِمَةُ.

 کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ. «اینطور است‌ که‌ علم‌ بواسطة‌ مردن‌ حاملین‌ آن‌ می‌میرد.»

 علم‌ زیادی‌ در اینجا جمع‌ است‌، ولی‌ چه‌ کنم‌؟! همینکه‌ مُردم‌، این‌ علمها همه‌ از بین‌ می‌رود. زیرا که‌ أفراد إنسانها از این‌ چهار قسم‌ بیرون‌ نیستند. مردم‌ همه‌ گرفتار این‌ مسائل‌ هستند.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق درباره بحث در حدیث کمیل از امیرالمومنین علیه السلام پیرامون ولایت فقیه