دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه8
فهرست مطالب
حکمت متعالیه و سعادت روح
غنا و علم خدا
تخلق خلیفه خدا به صفات الهى
وجه الله
مسئله صد و دوم
راجع به روح
قال الله تعالی:((و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و اوتیتم من العلم الا قلیلا))سوره اسرا آیه ۸۵.
سوال:روح چیست؟و آیه فوق چه معنی میدهد؟
جواب:اگر صد سال از سن شما گذشته باشد و شما بگوئید یادم می آید که من در سن سه سالگی با مادرم رفتم فلان آبشار خوب یادم می آید که من در سن سه سالگی با مادرم رفتم فلان آبشار خوب یادم می آید مثل اینکه دیروز است الان مادرم مجسم است همان محل چه زمین آن چه ساختمان آن مجسم است مثل اینکه صدای آبشار آن به گوشم میرسد و مثل اینکه جزء جزء آن را دارم می بینم.سوال این است که آیا این ((من)) چیست که در این صد سال به حالت((یک)) باقی مانده؟
اگر بگویی بدن است که این بدن تمام اجزاء آن بدون استثناء حتی مغز و قلب آن عوض شده،اگر بگوئی ((من)) مغز است و سلولهای آن هنگام تعویض خاصیت خود را به جانشین خود داده و رفته مثل اینکه همه سلولهای بدن هنگام تعویض خاصیت خود را از قبیل سفیدی،سیاهی،حرارت،برودت و سایر احوال به جانشین خود داده و رفته،گوئیم راجع به این احوال درست است و حتی مغز هم خاصیت خود را داده و رفته ولکن آنکه فکر می کند و شاد می شود،اندوهناک می شود،عاشق می شود،متنفر می شود،دوست می شود،دشمن می شود،مغز است یا چیز دیگر است نمی شود ولکن بالاخره مدرک چیز دیگر است و مغز مثل تلسکوپ است که گرچه شما بدون تلسکوپ و عدسه صرفا آلت است ما می خواهیم بگوئیم مغز فقط آلت ادراک است و الا مدرک چیز دیگری است مستقل که ما از او تعبیر می کنیم به ((من)) یا ((روح)) به چند دلیل:
اول: شکی نیست که ما در ذهنمان تصوراتی است کوه،دشت،کره زمین،کره شمس،ستارگان و خلاصه آنچه دیدیم و همچنین معانی مثل اینکه شما دوازده زبان می دانید و میلیونها کلمات در ذهن شما ضبط است،آیا می شود اینها در مغز کوچولوی شما ضبط شود؟اگر بگویید بله می شود،نقشه های ذهنی ما همانند میکروفیلم ها هستند که با مقیاس های معینی کوچک شده اند.
جواب:در میکروفیلم اشیاء ذره بینی و کوچک است اما نقشه های ذهنی ما با همان بزرگی که در خارج است در ذهن ما وجود دارند.دلیل دوم:برای استقلال روح و مادی نبودن آن موجودات مادی تدریج الحصول است و زمان می خواهد اما شما نمی توانید یک عالم را در آن واحد در ذهن خود ترسیم کنید نه تدریجی است و نه زمان می خواهد.
دلیل سوم:همان که گفتم شما اگر صد سال عمر کنید با موقع تولد ((یک)) هستید،با اینکه شاید ده مرتبه تمام اجزای بدن شما عوض شده پس ثابت شد که روح استقلال دارد و از عالم ماده نیست و خلاصه مجرد است((من عرف نفسه فقد عرف ربه.))
روح
روح چیست؟
همه چیز.
از دیدگاه شاخه مهایانه دین بودا، روح همه چیز است. به این دیدگاه، فلسفه همه-روحی (Yogacara) می گویند. این فلسفه در خیلی موارد با نظریه کوانتوم در فیزیک همانندی دارد.
از نظر یوگاچاره:
همه چیز نمایشی از روح مطلق است. بنابر این روح، سرشت واقعی چیزها است. روح به صفحه تلویزیون می ماند که بر روی آن چیزها قابل رؤیت می شوند. ما بخاطر نداشتن بینش و بخاطر اینکه گمراه هستیم تنها تصاویر روی صفحه را می بینیم و ذات و سرشت اصلی را نمی شناسیم. جهان و همه چیز درون آن همچون یک پندار است، یک بازی.
این بازی، شوربختانه، برای ما بازیگرانش خیلی واقعی حس می شود و برای ما پر از رنج است. در چهارچوب این نظریه، روشنی یافتن و بودا شدن یعنی بازگشت به وضعیت اولیه روح.
اندیشه ها و ایده های ما در طول زندگی جذب یک خودآگاهی بنیادی می شود. این خودآگاهی بنیادی هر بار که از خود چکیده گیری می کند ما دوباره زاده می شویم، البته هر بار در قالبی تازه.
این خودآگاهی بنیادی در قلمرو روح است. بینش یافتن نسبت به روح به معنی رستگاری است. به قول سوسان از استادان ذن: اگر خودآگاهی ما به آرامش برسد خودبخود ناپدید می شود.
مهمترین اندیشمندان فلسفه یوگاچاره مایترنایاتا، آسانگا و واسوباندو هستند. اندیشه ها و آثار ایشان تأثیر زیادی بر مذهب بودا در چین و تبت داشته است.
منبع:
Scherer, B.: 108 Vragen over Boeddhisme, Milarepa, Amsterdam 2003, p. 48
سعادت روح و بدن
از پرسشهایى که جهانبینى الهى به آن پاسخ مىدهد این است که سعادت چیست و آیا سعادت، و کمال انسان، تنها مربوط به روح اوستیا مربوط به روح و بدن او؟ آنها که براى بدن، هیچ نقشى قایل نیستند و آن را ابزارى بیش نمىپندارند، براى آن سعادتى معتقد نیستند و همه سعادتها را براى روح وى مىدانند و احیانا به تفریط مبتلا مىشوند و حق بدن را رعایت نمىکنند. عدهاى که براى بدن سهمى قایل هستند و سعادت را براى بدن و روح مىدانند، سلامت و داشتن امکانات مادى و... را جزو سعادتهاى بدنى و مسئله علم، حکمت، معرفت، قسط و عدل و ... را از سعادتهاى روحى به شمار مىآورند.
حکمت متعالیه در اینجا سخن تازهاى دارد که: گرچه بدن، نقش و سعادتى مربوط به خود دارد اما باید آن را شناخت. انسان داراى دو بدن است:
1 بدن طبیعى و محسوس که زشتى وزیبایى اعتبارى آن در اختیار خود او نیست و بر اساس «هو الذى یصورکم فى الارحام کیف یشاء» (1) با هر نوع خلقتى که خدا خواسته به دنیا آمده است.
2 بدن برزخى که خود، آن را مىسازد. این بدن خود ساخته، حد فاصل بدن مادى و روح مجرد است که به این ترتیب در حقیقت، انسان، موجودى سه نشئهاى یا سه مرتبهاى است که مرتبه نازله آن بدن طبیعى و مادى و مرحله عالیه آن همان روح مجرد، و مرحله متوسط آن همان بدن برزخى است که خود انسان به تدریج آن را مىسازد; یعنى هر کس با کارى که دارد انجام مىدهد، سرگرم ساخت و ساز آن بدن وسطى است.
اگر به معارف و مطالب حق، گوش مىسپارد، بدنى مىسازد که داراى گوش شنواست و اگر به آیات الهى مىنگرد و حق چشم را ادا مىکند و از گناه چشم، مىپرهیزد، بدنى مىسازد که داراى چشم، بینا و بیدار است و در مورد اعضا و جوارح دیگر نیز چنین است.
از این رو در حالتخواب و نیز بعد از مرگ، چیزهایى را مىبیند که دیگران نمىبینند. البته دیگران که در دنیا نابینا و ناشنوا بودند و بدن برزخى را درست نساختند، چیزهایى که مسانخ با هستى آنهاستیعنى قهر خدا و طنین جهنم را مىشنوند; اما بهشت را نمىبینند، بوى آن را استشمام نمىکنند و صداى فرشتگان رحمت را نمىشنوند.
حکمت متعالیه، هم براى بدن طبیعى و مادى سعادت قایل است چون بدن را مرحله نازله روح انسان مىداند و هم همتش را براى ساختن بدن برزخى مصروف مىدارد; زیرا بدن برزخى است که در همه حالات با انسان است.
حکمت متعالیه و سعادت روح
بحث دیگر این است که سعادت روح چیست؟ حکماى پیشین مشاء، سعادت روح را رسیدن به مرحله «عقل مستفاد» مىدانستند; ولى حکمت متعالیه که برداشتش از قرآن و روایات معصومین (علیهم السلام) بیشتر و قویتر است، سعادت انسان را بسیار برتر از اینها مىداند.
در مسئله تعیین محدوده سعادت انسان، بر اساس حکمت متعالیه، چند نکته وجود دارد که بر محور خلیفة اللهى انسان، دور مىزند. وقتى ما مىتوانیم مقام خلیفه، یعنى انسان را بشناسیم که نخست، «مستخلف عنه» یعنى اوصاف جلال و جمال حق را بشناسیم. اگر اوصاف و اسماى الهى شناخته شود، هم رابطه انسان با مافوق او که خداست و هم رابطه وى با مادون او که نظام هستى و آفرینش است، مشخص مىشود و این عالیترین مرحله اخلاق است.
اخلاق از علوم جزئى است که زیر مجموعه حکمت و فلسفه است ولى عرفان نه تنها زیر مجموعه فلسفه نیستبلکه همتاى آن هم نیستبلکه فوق فلسفه است.
هدف خلقت
براى تبیین موضوع خلیفة اللهى انسان، چند امر لازم است:
امر اول این است که ذات اقدس اله، انسان را براى عبادت آفریده است:
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» (2)
این «حصر» در آیه مزبور، ناظر به آن است که انسان نباید غیر خدا را بپرستد و فقط باید خدا را بپرستد; اما معنایش این نیست که کمال انسان، فقط در عبادت اوست و در معرفت، علم، حکمت، اختراع و ابتکار او نیست. بنابراین، آیه یاد شده نمىگوید هدف فقط عبادت استبلکه مىگوید: فقط عبادت «خدا» هدف است که غیر خدا را نپرستند.
درباره علم فرمود:
«الله الذى خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله على کل شىء قدیر و ان الله قد احاط بکل شىء علما» (3)
یعنى ذات اقدس اله، مجموعه آسمان و زمین و دستورى را که به وسیله فرشتگان در مجارى آسمان و زمین عبور مىکند و تنزل دارد خلق کرده است تا شما به علم و قدرت خدا عالم شوید. یکى از اجزاى مجموعه نظام آفرینش، خود انسان است که هدفى دارد و آن هدف، عالم شدن او به قدرت و علم خداست.
از مجموعه این دو آیه بر مىآید که انسان باید عابد عالم باشد. عبادت، از آن عقل عملى و معرفت، از آن عقل نظرى اوست و هویت انسان را عقل نظرى و عقل عملى او تشکیل مىدهد; یعنى انسان عالم عابد، انسان به مقصد رسیده است.
غنا و علم خدا
ذات اقدس اله از یک سو مىفرماید:
«ما ارید منهم من رزق و ما ارید منهم ان یطعمون» (4)
یعنى، خدا در برابر این همه نعمتى که به انسان داده از وى چیزى طلب نمىکند. لذا در آیه بعد خدا را رازق مطلق مىداند:
«ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین» (5) .
از سوى دیگر مىفرماید: شما نمىتوانید به خدا علم بدهید:
«قل ا تنبئون الله بما لا یعلم فى السموات و لا فى الارض» (6)
آیا شما مىخواهید چیزى را که خدا در باره آسمانها و زمین نمىداند به او خبر بدهید؟ وقتى خدا نمىداند، معلوم مىشود آن «شىء» موجود نیست، بلکه معدوم محض است و «شىء» نیست; وقتى شىء نبود
«ان الله بکل شىء علیم» (7)
شامل آن نمىشود و علم، به معدوم محض تعلق نمىگیرد. البته اگر فرض وجود بشود، آثار آن را هم خدا مىداند; مانند:
«لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه» (8)
یا:
«لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا» (9)
و... اما معدوم محض، از آن جهت که هیچ ذاتى ندارد و شیئى نیست، تحت هیچ علمى قرار نمىگیرد. چون علم، ظهور و کشف است و چیزى که معدوم محض است، مشهود و منکشف نخواهد شد; چنانکه اگر چیزى ممتنع باشد، تحت قدرت قرار نمىگیرد. بنابراین، معدوم محض تخصصا از قلمرو قدرت و علم خارج است نه تخصیصا، البته فرض وجود آنها مایه ثبوت وجود فرضى آنهاست و در این حال معلوم خواهند بود.
از طرف سوم، قرآن کریم در باره تعلیم خداوند مىفرماید: «علم الانسان ما لم یعلم» (10) یا «وعلمک ما لم تکن تعلم» (11) یعنى، معلم حقیقى انسان، خداستیا مىفرماید: «الرحمن× علم القران× خلق الانسان» (12) . بنابراین، همه بهرههاى معنوى و علمى انسان هم از ناحیه خداست; چنان که بهرههاى مادى انسان هم از ناحیه اوست.
در سوره مبارکه «ابراهیم» مىفرماید: «ان تکفروا انتم ومن فى الارض جمیعا فان الله غنى حمید» (13) اگر همه مردم کفر ورزند، خدا آسیب نمىبیند.
خدا چون حکیم محض است، کار او سراسر حکمت و با هدف است و چون غنى صرف است، کار را براى خود نمىکند; بلکه خود چون کمال محض است، کار از او نشئت مىگیرد; زیرا هر موجودى، کارى را که انجام مىدهد براى رسیدن به کمال است; اما کمال مطلق براى رسیدن به هدفى کار نمىکند; بلکه چون کمال است و قدرت، مشیئت و اختیار او عین ذات اوست، بر اساس اختیار، کار مىکند و خدا این چنین است.
تخلق خلیفه خدا به صفات الهى
بعد از این که روشن شد خدا «مستخلف عنه» است و این اوصاف را دارد، خلیفه خدا نیز باید به این امور متصف باشد. سعى خلیفه خدا این است که مردم،خدا را عبادت کنند; چنانکه در جبهههاى جنگ، شعارى که مسلمانان بهدستور رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىدادند این بود: ما ماموریت پیدا کردهایم شما را از عبادت بتها به عبادت «الله» و از ذلتبه عزت منتقل کنیم» (14) . پس بعثت انبیا، ولایت اولیا و امامت امامان (علیهم السلام) براى این است که مردم بنده خدا باشند و براساس:
«یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم» (15)
آنان معلم، مربى و مزکى مردمند.
همان طور که خدا براى تعلیم جوامع بشرى، سفره هستى را گسترده و انس و جن را براى عبادت آفریده، خلفاى الهى نیز این دو کار را، «خلافتا» و «نیابتا» و «مظهرا» دارند و همان طور که ذات اقدس اله در افاضه، غرض مادى ندارد آنان نیز در امتثال ماموریت الهى غرض مادى ندارند و سخن همه آنان این است که:
«و ما اسئلکم علیه من اجر ان اجرى الا على رب العالمین» (16)
ما از شما چیزى نمىطلبیم. اگر رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مودت عترت طاهرین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) را به عنوان اجرت خواست و فرمود: «لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى» (17) این اجر هم در حقیقت، صراط مستقیمى است که پیمودن آن به سود خود انسان است.
آنان گرچه نسبتبه خدا فقیر صرفند; اما نسبتبه مادون او غنى و از همه چیز بى نیاز هستند. سخن آنها در سوره «انسان» این است که: «انما نطعمکم لوجه الله» (18) اطعام، تنها این نیست که اهلبیت(علیهمالسلام) نان افطارى را به مسکین، یتیم و اسیر مرحمت کردند; زیرا در ذیل آیه «فلینظر الانسان الى طعامه» (19) از امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) رسیده است که انسان باید نگاه کند ببیند علمش را از چه کسى مىگیرد (20) . آنچه در ذیل این آیه وارد شده، نشانه آن است که همه آیاتى که درباره طعام انسان نازل شده، اگر قرینه بر اختصاص به طعام مادى نداشته باشد هم ناظر به طعام مادى است و هم ناظر به طعام معنوى.
اگر این آیه شامل دو قسم طعام است، آیات دیگر هم شامل این دو قسم مىشود; مانند آب که بر دو قسم است: آبى که از چشمه و چاه مىجوشد یا از آسمان نازل مىشود; و آبى که آب زندگانى یعنى علم و معرفت است. زمین، براى طعام مادى و زمینه و استعداد، براى طعام معنوى است. بنابراین، طعام به استناد این روایتبر دو قسم است: طعام ظاهر و طعام باطن; و اطعام کنندهها، که عترت طاهرین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) هستند هم طعام ظاهر مىدهند; چنان که در باره مسکین، یتیم و اسیر این کار را کردند و هم طعام باطن را عطا مىکنند که علوم و معارف است.
وجه الله
همان گونه که خدا هیچ هدف زاید بر ذات ندارد; چون خود، هدف استخلفاى الهى نیز هیچ هدفى ندارند; چون خود، البته نسبتبه مادون نه نسبتبه مافوق هدف هستند; زیرا فرمودند:
«انما نطعمکم لوجه الله»
ما براى «وجه الله» اطعام مىکنیم; در حالى که خودشان بر اساس روایات، «وجه الله» و «وجیه عند الله» هستند.
مفسر، آیه مزبور را به انضمام نصوصى که دلالت دارد بر اینکه آن ذوات نورانى وجهاللهاند تحلیل مىکند و به این صورت نتیجه مىگیرد که سخن علىبن ابىطالب، فاطمه زهرا، حسن مجتبى و حسین شهید (صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین) این است که ما «وجه الله» هستیم و چون وجه الله هستیم هم مظهر «رازق» و هم مظهر «هو العلیم و المعلم» هستیم.
پس خلیفه خدا دو پیام دارد:
- نسبتبه مادون مىفرماید:
«انما نطعمکم لوجه الله»
«و ما اسئلکم علیه من اجر ان اجرى الا على رب العالمین».
- نسبتبه ما فوق خود که عبد محض اوست، مىگوید:
«انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا» (21)
و خوف آنها مانند رجایشان بیش از خوف و رجاى دیگران است; چنان که علم و معرفت و عبادت آنان نیز بیش از علم و معرفت و عبادت دیگران است; زیرا همه اینها جزو شئون هستى یک موجود است، اگر اصل هستى یک موجود به کمال بار یابد، شئون آن هم به کمال بار مىیابد.
بنابراین، تهذیب روح و رعایت اصول اخلاقى مىتواند بازده خوبى داشته باشد. این سخنان بلند در «طهارة الاعراق» ابنمسکویه (22) ومانند آن نیست. چون این بزرگوار مىگوید ما بسیارى از این مطالب را براى حفظ حرمت ارسطو و حق شناسى از وى نقل مىکنیم (23) و در سخنان ارسطو، این سخنان بلند نیستبلکه در حکمت متعالیه متبلور است که گذشته از آنکه از فضایل حکمت مشاء و فواضل حکمت اشراق برخوردار است وامدار عرفان ناب عارفان ولایى، چونان سید حیدر آملى و دیگر پرچمداران ویژه معرفتخدا و اسماى حسنى و صفات علیاى الهى است.
پىنوشتها:
- سوره ذاریات، آیه 56.
- سوره ذاریات، آیه 56.
- سوره طلاق، آیه 12.
- سوره ذاریات، آیه 57.
- همان، آیه 58.
- سوره یونس، آیه 18.
- سوره انفال، آیه 75.
- سوره انعام، آیه 28.
- سوره انبیاء، آیه 22.
- سوره علق، آیه 5.
- سوره نساء، آیه 113.
- سوره الرحمن، آیه 1 3.
- سوره ابراهیم، آیه 8.
- امیرالمؤمنین (علیه السلام) به بخشى از این اهداف اشاره مىکند: (نهج البلاغه، خطبه 147).
- سوره بقره، آیه 129.
- سوره شعراء، آیه 109.
- سوره شورى، آیه 23.
- سوره انسان، آیه 9.
- سوره عبس، آیه 24.
- تفسیر برهان، ج 4، ص 429، ح 1.
- سوره انسان، آیه 10.
- احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه (230-421) فیلسوف و پزشک نامور اسلامى که در طب علمى و عملى، لغت، ادب، فنون شعر، کتابت، منطق، ریاضیات و به ویژه در علم اخلاق شهرت بسیار داشت. از آثار اوست:ترتیب السعادة،تهذیب الاخلاق و تطهیرالاعراق، جاویدان خرد، آداب الفرس والهند، تجارب الامم و تعاقب الهمم.
- تهذیب الاخلاق، ص 24، 94