مقدمه
الحمدلله رب العالمین وصلىالله على سیدنا وحبیب قلوبنا وطبیب نفوسنامحمدصلى الله علیه وآله وآله الطاهرین ولاسیما بقیة الله فىالارضین واللعنة على اعدائهم اجمعین الىیوم الدین.
قال الله عزوجل: لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاتهویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفى ضلال مبین
خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولى از خود آنها در میان آنان برانگیخت که بر آنهاآیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعت وحقایق حکمتبیاموزد، هر چند که قبل از آن در گمراهى آشکارى بودند.
موضوع تعلیم و تربیت «انسان» است و طراحى نظام صحیح و جامعى براى تعلیم وتربیت انسان، تنها از ناحیه وحى ممکن خواهد بود. قرآن کتاب انسان سازى و علىعلیه السلامترجمان و مبین قرآن است.
چه کسى غیر از آن حضرت مىتواند مفسر کتاب خدا باشد؟ همو که اعلم به وحى وسنت و سیره نبوى و اسبق به ایمان و اقرب به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله است.
در قسمتى از خطبه قاصعه در معرفى خود مىفرماید:
من در دوران نوجوانى، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخههاى بلند درختقبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم; شما به خوبى موقعیت مرا از نظر خویشاوندى و قرابت ومنزلت و مقام ویژه نسبتبه رسول خدا مىدانید: او مرا در دامن خویش پرورش داد; من کودک بودم،او همچون فرزندش مرا در آغوش خویش مىفشرد و در استراحتگاه مخصوصش جاى مىداد،بدنش به بدنم مىچسبید و بوى پاکیزه او را استشمام مىکردم; غذا را مىجوید و در دهانممىگذاشت. هرگز دروغى در گفتارم نیافت و اشتباهى در کردارم پیدا ننمود ... .
من همچون سایهاى به دنبال آن حضرت حرکت مىکردم و او هر روز نکته تازهاىاز اخلاق نیک براى من آشکار مىساخت و مرا فرمان مىداد که به او اقتدا کنم. مدتى از سال،مجاور کوه حرا مىشد، تنها من او را مشاهده مىکردم و کسى جز من او را نمىدید. در آن روزغیر از خانه رسول خدا، خانهاى که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت. تنها خانهآن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذیرفته بودیم. من نور وحى و رسالت رامىدیدم و نسیم نبوت را استشمام مىکردم. به هنگام نزول وحى بر رسول خدا، صداى نالهاىرا شنیدم; از آن حضرت پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستش خویشمایوس گردیده; تو آنچه را که من مىشنوم مىشنوى و آنچه را مىبینم مىبینى، تنها فرق میانمن و تو این است که تو پیغمبر نیستى، بلکه وزیر منى و بر طریق و جاده خیر قرار دارى; من هموارهبا او بودم ... .
در جاى دیگر مىفرماید:
یا کمیل ان رسول اللهصلى الله علیه وآله ادبه الله وهو ادبنی وانا اؤدب المؤمنین و اورث ادب المکرمین;
اى کمیل! پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله را خدا تربیت کرد و آن حضرت مرا تربیت نمود و من نیز اهل ایمانرا تربیت نموده و آداب پسندیده را به آنها یاد مىدهم.
پس در وادى حیرت و سرگردانى انسانها بین مذاهب و مکاتب گوناگون، گوش جان بهفرمان مطاع مبارکش مىسپاریم که فرمود:
فاستمعوا من ربانیکم واحضروه قلوبکم واستیقظوا ان هتف بکم;
به سخن مرد خدا و مربى الهى خویش گوش فرا دهید و دلهاى خود را در پیشگاه او حاضرسازید و هنگامى که به خاطر احساس خطر فریاد مىکشد، بیدار شوید.
براى بررسى صحیح و مفید مبحث «تعلیم و تربیت»، از دریاى بیکران معارف الهىنهجالبلاغه بهرهمند خواهیم گشت و گرچه غور در این بحر عظیم و استخراج مرواریدهاىدرخشان آن غواص ماهرى را باید، لکن:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگى باید چشید
ما در این نوشتار، «تعلیم و تربیت» در نهجالبلاغه را در دو بخش و هر دو بخش را در دوفصل مورد بررسى قرار دادهایم. امید است مقبول درگاه خداى تعالى و مورد استفادهخوانندگان گرامى قرار گیرد.
مفهوم تربیت
1. معناى تربیت
2. متصدى امر تربیت
1. معناى تربیت (1)
ابن اثیر مىگوید:
الرب یطلق فی اللغة على المالک والسید والمدبر والمربی والمقیم والمنعم ولایطلق غیرالمضاف الا على الله واذا اطلق على غیره اضیف... وفی حدیث علی (الناس ثلاثة عالم ربانی) هومنسوب الى الرب بزیادة الالف والنون للمبالغة وقیل من الرب بمعنى التربیة کانوا یربونالمتعلمین بصغار العلوم قبل کبارها. (2)
راغب اصفهانى نیز مىگوید:
الرب فی الاصل التربیة وهو انشاء الشیء حالا فحالا الى حد التمام;
رب در اصل تربیت است و تربیتیعنى ایجاد شىء به تدریج از حالتى به حالت دیگر تا به حدتمام برسد.
تذکر چند نکته در تعریف تربیت:
نکته اول: در هر دو تعریف، تدریجى بودن تربیت مورد نظر قرار گرفته است.
در تعریف ابن اثیر: یربون المتعلمین بصغار العلوم قبل کبارها و در تعریف راغب:حالا فحالا الى حد التمام. البته ممکن است گاهى تحولات و دگرگونىهاى روحى دفعتابه وجود آید. تاریخ، حالات فضیل بن عیاض و حر بن یزید ریاحى و امثال اینها راثبت نموده است، ولى این موارد نادر و استثنایى است و اصل در تربیت و پرورشتدریجى بودن است.
نکته دوم: فطرى بودن مبانى تربیت: راغب در تعریف کلمه «انشاء» را به کار گرفتهکه غالبا در ایجاد شىء مسبوق به عدم به کار مىرود; لذا در اینجا این سؤال مطرحمىشود که آیا تربیت دینى ایجاد چیزى است که به انسان اضافه مىگردد و در درون اوهیچ گونه سابقه وجودى نداشته یا اینکه همزمان با ایجاد انسان اساس و بنیان تربیتدینى در او نهاده شده است؟
بنابر نظریه دوم - که به صواب نزدیکتر است - تربیت دینى، یعنى شکوفا نمودناستعدادهاى درونى و فطرى انسان.
امیرالمؤمنین، علىعلیه السلام در انگیزه و هدف فرستادن پیامبران الهى براى مردممىفرمایند:
فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستادوهم میثاق فطرته ویذکروهم منسی نعمتهویحتجوا علیهم بالتبلیغ ویثیروا لهم دفائن العقول; (3)
پیامبرانش را در میان آنها مبعوث ساخت و پى در پى رسولان خود را به سوى آنها فرستاد تاپیمان فطرت را در آنها مطالبه نمایند و نعمتهاى فراموش شده را به یاد آنها آوردند و با ابلاغدستورهاى خدا حجت را بر آنها تمام کنند و گنجهاى پنهانى عقلها را آشکار سازند.
زراره مىگوید: از امام صادقعلیه السلام از قول خداى عزوجل: فطرت الله التى فطر الناسعلیها (4) سؤال نمودم، فرمودند: فطرهم جمیعا على التوحید (5) .
گرچه در این روایت و بعضى از روایات دیگر، «فطرت» را به «توحید» تفسیرنمودهاند، لکن تمام تعالیم دینى و دستوراتى که براى تربیت انسان از ناحیه وحى بهوسیله پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و امامان معصومعلیهم السلام رسیده است، ریشه در فطرت و ذاتانسان دارد. (6)
نکته سوم: فرق بین تزکیه و تربیت: در قرآنکریم از تربیت دینى وپرورش روحوروان انسان تعبیربه تزکیه شده است:
کما ارسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم آیاتنا و یزکیکم ویعلمکم الکتاب والحکمةویعلمکم ما لم تکونوا تعلمون; (7) .
چنانکه از میان خود شما پیامبرى برانگیختیم که آیات ما را براى شما تلاوت کند و نفوس شمارا از پلیدى و آلودگى جهل و شرک پاک و منزه کند و به شما تعلیم شریعت و حکمت دهد و هرچه رانمىدانید به شما یاد دهد.
لقد من الله على المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهمالکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین; (8)
خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولى از خود آنها در میان آنان برانگیخت که بر آنهاآیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعتکتب سماوى و حقایق حکمتبیاموزد، هر چند که در گمراهى آشکارى بودند.
هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمةو ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین; (9)
اوستخدایى که میان عرب امى، پیغمبرى از همان مردم برانگیخت تا بر آنان آیات وحى خداتلاوت کند و آنان را از لوث جهل و اخلاق ناپسند پاک سازد و شریعت کتب سماوى و حکمت الهىبیاموزد، با آنکه پیش از این در ورطه گمراهى و جهالتبودند.
اما تربیت در اصطلاح قرآن اعم است از تزکیه; یعنى پرورش جسم و تن را همشامل مىگردد:
فرعون به حضرت موسىعلیه السلام مىگوید:
الم نربک فینا ولیدا ولبثت فینا من عمرک سنین; (10) .
تو همان کودکى نیستى که ما پروردیم و سالها از عمرت نزد ما گذشت.
قرآن در سفارش نسبتبه پدر و مادر مىفرماید:
و قل رب ارحمهما کما ربیانى صغیرا; (11)
و بگو: پروردگارا! همان گونه که پدر و مادر، مرا از کودکى پرورش دادند، تو در حق آنهامهربانى فرما.
ما در این نوشتار، کلمه «تربیت» را در معناى مرادف با معناى «تزکیه» به کاربردهایم.
2. متصدى امر تربیت
الف) مسؤولیت مربیان الهى و علماى ربانى در تربیت انسان
پس از بررسى و تبیین معناى تربیت، اولین سؤال این است که: چه کسى مىتواندمسؤولیت این امر مهم را به عهده بگیرد؟
مسلما تنها کسى مىتواند مربى انسان باشد که خود، انسان کامل و واصل بهمدارج عالى انسانیتباشد. در این مسیر کسى مىتواند جلودار و راهنما باشد که خودراه را به خوبى طى کرده باشد:
قطع این مرحله بىهمرهى خضر مکن ظلمات استبترس از خطر گمراهى (12)
چه کسى مىتواند مربى باشد؟
قالعلیه السلام: من نصب نفسه للناس اماما فلیبدا بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره ولیکن تادیبه بسیرتهقبل تادیبه بلسانه ومعلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس ومؤدبهم; (13)
کسى که خود را در مقام پیشوایى و امامت قرار مىدهد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگرانبپردازد، به تعلیم خویش پردازد و باید تادیب او به عملش پیش از تادیب او به زبانش باشد. کسى کهمعلم و ادب کننده خویش است، به احترام سزاوارتر است از کسى که معلم و مربى دیگران است.
امامعلیه السلام در این کلام، دو مطلب اساسى را در موضوع «تربیت» بیان فرمودهاند:
مطلب اول: مربى و معلم باید قبلا خودش دانشآموخته و تربیتشده باشد، آنگاهمربى و معلم دیگران شود. سخن گفتن و خطابه و وعظ بدون آگاهى به جز انحراف واضلال و گمراهى نتیجهاى ندارد. (14)
مطلب دوم: واعظ و مربى باید با عمل خود دیگران را تربیت و هدایت نماید. گفتاربدون عمل نه تنها موجب هدایت نمىشود، بلکه گاهى ممکن است موجب سلباعتماد و گمراهى شخص گردد.
قرآن کریم مىفرماید:
اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسکم وانتم تتلون الکتاب افلا تعقلون; (15)
چگونه شما که مردم را به نیکى دستور مىدهید، خود را فراموش مىکنید، در صورتى که شماکتاب خدا را مىخوانید، چرا در آن اندیشه نمىکنید؟
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله مىفرمایند:
رایت لیلة اسری بی الى السماء قوما تقرض شفاهم بمقاریض من نار ثم ترمى فقلتیا جبرئیل من هؤلاء؟ فقال: خطباء امتک یامرون الناس بالبر وینسون انفسهم وهم یتلون الکتابافلا یعقلون; (16)
شب معراج مردمى را دیدم که لبهایشان با قیچىهاى آتشین چیده و به دور انداخته مىشد،از جبرئیل پرسیدم: اینها کیانند؟ گفت: خطیبان امت تو هستند که مردم را به نیکى دعوت مىنمایند،در حالى که خود را فراموش نمودهاند و به گفته خود عمل نمىکنند و ایشان قرآن را تلاوت مىکنند،آیا در آن تعقل نمىکنند؟
امام صادقعلیه السلام مىفرمایند:
ان العالم اذا لم یعمل بعلمه زلت موعظته عن القلوب کما یزل المطر عن الصفا; (17)
اگر عالم به علم خویش عمل نکند، پند و اندرزش در دلهاى شنوندگان فرو نمىرود،همانگونه که باران در سنگ صاف فرو نمىرود.
امام باقرعلیه السلام در تفسیر آیه شریفه «فکبکبوا فیها هموالغاوون (18) ; در آن حال کافران ومعبودان باطلشان هم به رو در آتش دوزخ افتند.» مىفرمایند:
هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غیره; (19) و (20)
کسانى هستند که با زبان عدالت را توصیف و در عمل خلاف آن را عمل مىکنند.
مجلسىرحمه الله در شرح روایت مىگوید:
العدل کل امر حق یوافق للعدل والحکمة والعبادات والاخلاق الحسنة. (21)
اما فرمایش امامعلیه السلام:
معلم النفس احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.
به این معناست که شخصى که به تربیتخود بپردازد، بیشتر شایسته احترام استاز کسى که به تربیت مردم پرداخته و از خود غافل است، اما شخصى که هم خودسازىکرده و هم مردم را تربیت مىکند، مسلما برتر است از کسى که تنها گلیم خود را از آبمىکشد.
انسانهاى وارسته و شایسته رهبرى چه کسانى هستند؟
در مسیر تربیت انسانها به کسانى مىتوان اعتماد نمود و آنها را جلودار و مربىقرار داد که تحت تربیت رب العالمین به مدارج عالى انسانیت رسیده باشند. تنهاچنین افرادى مىتوانند کاروان انسانیت را به مقصد نهایى برسانند. (22)
من کتاب لهعلیه السلام الى معاویة جوابا، قال الشریف وهو من محاسن الکتب: فانا صنائع ربناوالناس بعد صنائع لنا; (23)
ما پرورش یافته و تربیتشده پروردگار خویش هستیم و مردم تربیتشده مایند.
معاویه - علیه الهاویه - در نامهاى که خطاب به امیرالمؤمنین على ابن ابىطالبعلیه السلامنوشت، در ساختن فضیلتبراى ائمه جور و تباهى و گمراهى، سخنپراکنى نموده،آن گمراهان سیاه دل را بر امام متقین ترجیح داد و دشمنى و کینههاى جاهلیت را بیشاز پیش آشکار نمود. احقادا بدریة وخیبریة وحنینیة وغیرهن. (24)
امامعلیه السلام در نامهاى که سید رضى مىگوید: هو من محاسن الکتب، در جواب، ضمنبیان حقیقت و آشکار نمودن رسوایى معاویه و پیشوایان گمراهش مىفرمایند:
فدع عنک من مالتبه الرمیة فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا; (25)
دستبردار از کسانى که فریب دنیا را خورده و از راه راست منحرف گردیدهاند و این چهمقایسه غلطى است که بین آنها که گمراهان و منحرفان از حقند و بین من مىنمایى; به درستى که ماپرورشیافتگان خداى خود هستیم و مردم پرورش یافتگان ما.
مجلسىرحمه الله در شرح این کلام نورانى مىگوید:
هذا مشتمل على اسرار عجیبة من غرائب شانهم التی تعجز عنها العقول ولنتکلم علىما یمکننا اظهاره والخوض فیه فنقول: صنیعة الملک من یصطنعه ویرفع قدره ومنه قوله تعالى:«واصطنعتک لنفسی» (26) ای اخترتک واخذتک صنیعتی لتنصرف عن ارادتی ومحبتی. فالمعنى انهلیس لاحد من البشر علینا نعمة بل الله - تعالى - انعم علینا فلیس بیننا وبینه واسطة والناس باسرهمصنائعنا فنحن الوسائط بینهم وبین الله سبحانه ویحتمل ان یراد بالناس بعض الناس ای المختار منالناس نصطنعه ونرفع قدره. (27)
راغب اصفهانى مىگوید:
الصنع اجادة الفعل فکل صنع فعل ولیس کل فعل صنعا ولاینسب الى الحیوانات والجماداتکما ینسب الیهما الفعل... والصنیعة ما اصطنعته من خیر... والاصطناع المبالغة فی اصلاح الشیء وقوله: «واصطنعتک لنفسی و لتصنع على عینی» اشارة الى نحو ما قال بعض الحکماء: ان الله تعالىاذا احب عبدا فتفقده کما یتفقد الصدیق صدیقه;
صنع; یعنى کارى را به شایستگى انجام دادن، پس هر صنعى کار است، ولى هر کارى صنعنیست. این واژه آن گونه که به انسان نسبت داده مىشود، به حیوانات و جمادات نسبت داده نمىشود.صنیعة، هر چه که به خوبى و شایستگى انجام دهى. اصطناع، زیادهروى در اصلاح و بهبود چیزىاست; و قول خداى تعالى در هر دو آیه اشاره استبه آن چه که بعضى از حکما گفتهاند که خداىتعالى هرگاه بندهاى را دوست داشت، او را مورد تفقد و مهربانى قرار مىدهد، همان طورى که دودوستبه هم محبت مىکنند.
امامعلیه السلام مىفرمایند: وصنیع المال یزول بزواله. (28) لذا کلام راغب در انحصار نسبتتمام نیست، علاوه براین که در اصل معنا نیز اشکال وارد است، زیرا تضمین جودتصنع، در آیه «ودمرنا ما کان یصنع فرعون وقومه وما کانوا یعرشون; (29) و فرعون و قومش را با آنصنایع و عمارات و کاخ عظمت، نابود و هلاک نمودیم» تمام نیست.
تنها پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله و جانشینان بر حق آن حضرت، یعنى امامان معصومعلیهم السلامشایستگى رهبرى مردم را دارند و مىتوانند کشتى انسانیت را به ساحل نجاتبرسانند، زیرا آنها تحت پرورش و تربیت و حمایتخاص رب العالمین هستند.
پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله مىفرمودند: ادبنی ربی فاحسن تادیبی. (30)
از امیرالمؤمنین، علىعلیه السلام نقل شده که فرمودند:
یا کمیل ان رسول اللهصلى الله علیه وآله ادبه الله وهو ادبنی وانا اؤدب المؤمنین واورث ادب المکرمین. (31)
وظیفه مهم حاکم اسلامى در «تعلیم و تربیت»
قالعلیه السلام: فاما حقکم علی فالنصیحة لکم وتوفیر فیئکم وتعلیمکم کیلا تجهلوا وتادیبکم کیماتعلموا; (32)
اما حق من بر شما آن است که از خیرخواهى شما دریغ نورزم و بیت المال شما را درراه شما صرف کنم و شما را تعلیم دهم، تا از جهل و نادانى نجات یابید و تربیتتان کنم تا آداب رافراگیرید.
حاکم اسلامى علاوه بر این که مسؤول امر معاش و زندگى و اقتصاد جامعهمىباشد، متصدى دو امر مهم و اصلى دیگر نیز هست که عبارت باشد از «تعلیم» و«تربیت»; به دیگر سخن، والى هم متصدى امر «حیات محسوس» و هم متصدى امر«حیات معقول» جامعه است. هم باید در تامین رفاه زندگى مادى مردم تلاش نماید وهم باید آنها را در مسیر سعادت ابدى راهنمایى کند.
زمامدار جامعه اسلامى نباید به یاد دادن محض، قناعت نموده، ذهن مردم را بامفاهیم خشک پر کند و در صدد سازندگى روحى آنها نباشد، بلکه علاوه بر «تعلیم»،«تربیت» هم لازم است.
مربى الهى
قالعلیه السلام: ایها الناس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متعظ وامتاحوا من صفو عین قدروقت من الکدر... لیس على الامام الا ما حمل من امر ربه: الابلاغ فی الموعظة، والاجتهاد فیالنصیحة، والاحیاء للسنة، واقامة الحدود على مستحقیها، واصدار السهمان على اهلها فبادرواالعلم من قبل تصویح نبته ومن قبل ان تشغلوا بانفسکم عن مستثار العلم من عند اهله وانهوا عنالمنکر وتناهوا عنه فانما امرتم بالنهى بعد التناهی; (33)
اى مردم! چراغ دل را از شعله گفتار گویندگان با عمل روشن سازید و ظرفهاى خویش را ازآب زلال چشمههایى که از آلودگى پاک است پر کنید. امام غیر از آنچه از طرف خدا مامور است،وظیفهاى ندارد، امام وظیفه دارد: 1. با پند و اندرز فرمان خدا را ابلاغ نماید; 2. در خیر خواهى مردمکوشش نماید; 3. سنتخدا را احیاء کند; 4. بر مستحقان کیفر اقامه حدود نماید; 5. حق مظلومان رابه آنان برگرداند.
در فراگیرى دانش بکوشید پیش از آن که درخت آن بخشکد و پیش از آن که به خود مشغولگردید; از معدن علم، دانش استخراج کنید. مردم را از منکر باز دارید و خود هم مرتکب نشوید، زیراشما موظفید اول خود مرتکب گناه نشوید، آن گاه مردم را از آن نهى کنید.
شرح مطالب این بخش از خطبه در سه عنوان ارائه مىگردد:
از چه کسى باید راهنمایى گرفت؟
«ایها الناس استصبحوا» تنها کسانى صلاحیت رهبرى فکرى جامعه را دارند که اولا:عالم عامل باشند و ثانیا: از هر گونه آلودگى پاک و منزه باشند و دانش آنها نیز صحیح واز منبع وحى باشد. چنین رهبرانى منحصرند در پیشوایان دین که از طرف خداوندمنصوب شدهاند; یعنى پیامبران و امامان معصومعلیهم السلام.
امامعلیه السلام این دو شرط را که باید در رهبر و پیشواى مردم باشد، این گونه بیانفرمودهاند:
1. واعظ متعظ;
2. صفو عین قد روقت من الکدر.
قرآن کریم مىفرماید:
یا ایها النبى انا ارسلناک شاهدا ومبشرا ونذیرا. وداعیا الى الله باذنه و سراجا منیرا; (34)
اى رسول! ما تو را به رسالت فرستادیم تا بر نیک و بدخلق گواه باشى و خوبان را به رحمت الهىمژده دهى و بدان را از عذاب خدا بترسانى. و به اذن حق، مردم را به سوى خدا دعوت کنى و چراغفروزان باشى.
تنها از چشمه صاف و زلال معصومانعلیهم السلام باید بهره گرفت، زیرا موهبت الهىعصمت در آنها ما را به اقتدا و پیروى از ایشان ترغیب مىنماید و از پاکى این چشمهمطمئن مىسازد:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا; (35)
خدا چنین مىخواهد که از شما خانواده نبوت هر پلیدى را ببرد و شما را از هر عیب و نقص پاکگرداند.
«من شعلة مصباح»: همان گونه که شعله چراغ روشنى مىدهد و انسان را از تاریکىبیرون مىآورد، امامعلیه السلام که مربى الهى است نیز با نور و روشنایى خود مردم را ازتاریکىهاى جهل و نادانى و شرک و آلودگىها بیرون مىآورد و راه راست را به آنهاارائه مىنماید.
کلمه «مصباح» در بعضى از نسخهها به «واعظ» اضافه شده - که یا اضافه مشبهبه بهمشبه است و یا اضافه لامیه - و در بعضى از نسخهها منون است که «واعظ» بدل آنمىشود.
«واعظ متعظ» اشاره استبه امامعلیه السلام و جانشینان آن حضرت که خودشان به پند واندرزهایى که به مردم مىدهند عمل نمودهاند.
وامتاحوا من صفوعین قد روقت من الکدر.
همانگونه که آب آلوده به جسم انسان زیان مىرساند، سفارشها و فرمانهاى غلطو انحرافى همراه با ناخالصىها موجب انحطاط روحى مىشود. همان طورى کهنسخه غلط و نامناسب طبیب غیرحاذق باعثشدت مرض و ایجاد امراض دیگراست، نسخه اشتباه براى روح و روان انسان، شدت مرض و ایجاد امراض دیگر رادر پى دارد. با این تفاوت که اهمیت امراض روحى بیش از امراض جسمى است، زیرادفع امراض جسمى براى بقاى حیات محدود مادى و دفع امراض روحى براى حیاتابدى است.
وظایف امامعلیه السلام:
1. الابلاغ فی الموعظة: با پند و اندرز فرمان خدا را اعلام نمودن;
2. الاجتهاد فى النصیحة; در خیر خواهى مردم کوشش کردن;
3. الاحیاء للسنة: احیاى سنت و رفتار بر طبق روش پیامبرصلى الله علیه وآله;
4. اقامة الحدود على مستحقیها: اقامه حدود بر آن کس که مستحق کیفر است;
5. اصدار السهمان على اهلها: از بیت المال سهم و نصیب را به اهلش رساندن.
وقتشناسى در کسب دانش
فبادرو العلم من قبل تصویح نبته: پس هر چه زودتر به سراغ پیشواى حقیقى خودرفته، از او کسب دانش و معرفت کنید، قبل از این که فرصت از دستشما برود و امامدر بین شما نباشد. قبل از آن که خود را به نغمههاى باطل مشغول سازید، از معدن علمو دانش کسب فضیلت نمایید. قبل از این که گرفتار مربیان و علماى سوء شوید، در پىمربیان الهى باشید. (36)
مردم را از منکر باز دارید و خود نیز مرتکب منکر نشوید، زیرا شما هم خود بایدتارک منکر باشید و هم دیگران را نهى کنید. باید توجه داشت این دو خطاب طولىنیست، به این معنا که اول مامور هستید به این که خود تارک منکر باشید و خطاب دوممشروط به امتثال خطاب اول باشد، یعنى نهى از منکر مشروط باشد به این که خودتارک باشید، بلکه دو خطاب در عرض همند، ولى از آن جهت که ناهى از منکر اگرخود تارک نباشد، حرفش بىاثر است، باید اول خودش منکر را ترک کند. (37)
انبیا و اولیا طبیبان الهىاند
قالعلیه السلام فى ذکر النبیصلى الله علیه وآله: «طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه واحمى مواسمه یضع ذلکحیث الحاجة الیه من قلوب عمی وآذان صم والسنة بکم متتبع بداوئه مواضع الغفلة ومواطنالحیرة; (38)
طبیبى است که با طب خود سختبه دنبال نیازمندان به طبابت روحى مىگردد مرهمهایش رابه خوبى آماده ساخته، حتى براى مواقع اضطرارى و داغ کردن محل زخمها ابزارش را گداخته،تا در آن جا که مورد نیاز است قرار دهد: بر دلهاى کور، گوشهاى کر و زبانهاى لال. با داروهاىخود در جستجوى موارد غفلت و جایگاههاى حیرت است (در جستجوى بیماران فراموش شده وسرگردان است).
مدعیان طبابت روحى و داعیان رهبرى انسانها بسیارند، ولى:
دردم نهفته به زطبیبان مدعى باشد که از خزانه غیبم دوا کنند (39)
پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله و جانشینان برحقش، ائمه اطهارعلیهم السلام طبیبان الهىاند و بشرنیازمند فرستادگان الهى است، زیرا همان گونه که جسم و بدن انسان نیاز به طبیبدارد، روح و روان او هم نیازمند به طبیب و مداواست. بیمارىهاى روحى، انسان را ازرسیدن به لذات معنوى و سعادت ابدى بازمىدارد.
پیغمبر اکرمصلى الله علیه وآله فرمودند:
لو ان الشیاطین یحومون على قلوب بنی آدم لنظروا الى ملکوت السماوات والارض; (40)
اگر شیاطین اطراف دل بنى آدم را احاطه نکرده بودند، هر آینه حقیقت و باطن و اسرار آسمانهاو زمین را مشاهده مىنمودند.
نیاز انسان به طبیب روحانى، به مراتب بیش از نیاز اوستبه طبیب جسم و بدن،زیرا دفع امراض جسمانى براى بقاى حیات محدود و مادى اوست، ولى دفع امراضروحى براى درک حیات جاوید است.
ویژگى طبیبان الهى (41)
طبیب دوار بطبه: طبیب سیارى است، به جاى این که بیماران در پى او باشند، اوبدنبال بیماران مىگردد و وسایل درمان را همراه دارد و پس از تشخیص بیمارىهمانجا معالجه را شروع مىکند. این طبیب صرفا به نسخه و دستورالعمل اکتفانمىکند، بلکه علاوه بر نشان دادن راه علاج و طریق حل مشکل شخصا مریض رامعالجه مىکند و کار او فقط ارائه طریق نیست، بلکه ایصال الى المطلوب است.
بیمارىهایى که طبیبان الهى علاج مىکنند:
نابینایى دلها و ناشنوایى گوشها و گنگى زبان، غفلت و حیرت و سرگردانى ازامراضى است که مسؤولیت معالجه آن بر عهده طبیبان الهى است.
شارح معتزلى گوید:
انما تعالجبذلک من یحتاج الیه وهم اولوا القلوب العمى والآذان الصم والالسنة البکم ایالخرس وهذا التقسیم صحیح حاصر لان الضلال ومخالفة الحق یکون بثلاثة امور: اما بجهل القلباو بعدم سماع المواعظ والحجج او بالامساک عن شهادة التوحید وتلاوة الذکر فهذه اصول الضلالواما افعال المعاصی ففروع علیها; (42)
با این تدابیر طبیب الهى است که نیازمندان مداوا مىگردند و نیازمندان به این درمان، کوردلان وناشنوایان و صاحبان زبانهاى لال از حقگویى هستند. تقسیم بیماران و گمراهان باطنى به اینسه گروه، تقسیمى است صحیح که چیزى را فروگذار نکرده، زیرا گمراهى و مخالفتبا حق بهاین سه چیز است: یا به کوردلى، یا به نشنیدن اندرزها و راهنمایىها و یا به خوددارى از گواهىبر توحید و خواندن قرآن است; پس این سه چیز ریشه گمراهى است، و گناهان از اینهاسرچشمه مىگیرد.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 16صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله تربیت