تاریخچه در جهان
وندالیسم مشتق از واژه ی وندال است.وندال نام قومی از اقوام ژرمن- اسلاو به شمار می رفت که در قرن پنجم میلادی در سرزمین های واقع در میان دو رودخانه او در ویستول زندگی می کردند.آنان مردمانی جنگجو، خون خوار و مهاجم بودند که به کرات به نواحی و سرزمین های اطراف قلمرو خود تخطی و تجاوز کرده به تخریب و تاراج مناطق و آبادی های متصرفه می پرداختند.روحیه ی ویرانگرانه ی قوم وندال سبب گردیده است که در مباحث آسیب شناسی کلیه ی رفتارهای بزهکارانه ای که به منظور تخریب آگاهانه ی اموال ، اشیاء و متعلقات عمومی و نیز تخریب و نابودی آثار هندی و دشمنی با علم و صنعت و آثار تمدن صورت می گیرد به گونه ای به وندالیسم منتسب می گردد.
پاتریس ژانورن در وجه تسمیه واژه و تاریخچه وندالیسم می نویسد :
روزگاری در سرزمین های واقع در میان دو رودخانه بزرگ او در ویستول قومی به نام وندال زندگی می کرد.در عهد سلطنت یکی از پادشاهان این قوم به نام ژانسریک یا گنسریک که از 428 تا 477 میلادی سلطنت می کرده است.وندال ها که پیش تر سرزمین های گل (فرانسه امروز) و اسپانیا را به تصرف خود آورده بودند به متصرفات روم در آفریقا حمله کرده ، کارتاژ را گرفته و بر مدیترانه مستولی گردیدند.آنان بر سر راه خود از آبادی و آبادانی هرچه دیدند نابود و تاراج کرده چیزی بر جای باقی ننهاده همین شهرت تاریخی سبب شده است که امروز ، وندالیسم را به معنی ویرانگری ، وحشیگری و خرابکاری به کار برند.
هر ساله در سراسر جهان ، میلیون ها دلار صرف تعمیر و جایگزینی چیزی می شود که وندال ها کمر به نابودی آنها بسته اند.در روسیه گزارش شده است که اعمال عمومی وندال ها ، شامل شکستن لامپ ها و شیشه ها ، پرتاب سنگ به قطارهای در حال تردد و خراب کردن تلفن های عمومی و نابود کردن سنگ قبرها در قبرستان های روسیه می باشد.یادبودهای درهم شکسته ی روی قبرها.یک منظره ی عمومی است.در آلمان غربی و سوئد ، آسیب رساندن و تخریب علائم جاده ها و خیابان ها ، صندلی اتوبوس ها و وسایل حمل و نقل و کیوسک های تلفن شایع است.
تاریخچه در ایران
سابقه برگزاری دیدارهای باشگاهی فوتبال در ایران به اوایل دهه 1350 شمسی باز می گردد که مسابقات قهرمانی باشگاه های کشور تحت عنوان «جام جمشید» آغاز گردید.پس از شروع این مسابقات ، رقابتهای قهرمانی باشگاه های تهران و همراه با آن مسابقات قهرمانی باشگاه های شهرستانها و استانهای کشور نیز به راه افتاد و ورزش فوتبال که پیش از آن و از دهه 1330 به صورت رسمی در ایران دارای فدراسیون و تیم ملی شده بود ، از رونق و رواج بیشتری برخوردار شد اما ، آغاز خشونت و پرخاشگری در ورزش فوتبال به سال 1352 باز می گردد که در جریان بازیهای باشگاهی بین برخی از ورزشکاران و نه تماشاگران در گیریهایی رخ داد.پس از آن گاه و بیگاه در جریان برخی از بازیها بین بازیکنان تیم رقیب ، یا بین بازیکنان و مربیان با داوران برخوردهایی بعضاً خشونت آمیز رخ داد.اما این برخوردها هیچ گاه به تماشاگران سرایت نکرد و تماشاگران و طرفداران تیمها جز در چارچوب هنجارهای مربوط به خود در داخل ورزشگاه ها ، که در نهایت به شعارهای توهین آمیز ختم می شد ، با یکدیگر به شکل فیزیکی درگیر نمی شدند.افزون بر این ، موارد مربوط به خرابکاری و آشوبگری به میزانی تقریباً طبیعی و در حد قابل اغماض رخ داد.
نخستین دیگری جدی بین تماشاگران مسابقات فوتبال به آبان ماه 1358 مربوط می گردد.
اهداف تحقیق
در جهت فهم علت روی آوردن به پدیده ی وندالیسم بررسی انجام می دهیم.
از جمله اهداف پژوهشی عبارتند از :
1) شناخت نظری پدیده ی وندالیسم از دیدگاه صاحب نظران.
2) شناخت زمینه ها و عوامل گرایش جوانان به اعمال وندالیسمی.
3) شناخت علل روانی و اجتماعی رفتارهای وندالیسمی.
4) پیدا کردن راه حلی مناسب برای رفع یا کم کردن این معضل.
متغیرهای مورد مطالعه
متغیرهایی برای بررسی پدیده وندالیسم مطرح است که عبارتند از :
سن بلوغ ، کمبود محبت ، خود نمایی ، نشان دادن اعتراض ، مشکلات اقتصادی ، افت تحصیلی ، مشکلات خانوادگی ، احساس بی عدالتی و اجحاف ، پرخاشگری ، پذیرفته نشدن در گروه دوستان ، کمبود امکانات تفریحی.
چارچوب نظری
از جمله نظریه هایی که در سالهای اخیر ، توجه جامعه شناسان را در تبیین و تحلیل مسائل اجتماعی موجود در عرصه ی خشونت و پرخاشگری به خود معطوف کرده است ، دیدگاه کارکرد گرایی ساختی است.
دیدگاه کارکرد گرایی ساختی ، به نقش نظامهای اجتماعی یا جوامع ، اجزا ، ساختار ها ، یا نهادهای متعددی در یکپارچگی ، هماهنگی ، ناسازگاری و سلامت کل نظام یا جامعه توجه دارد.بنابراین ، الگوی نظری مذکور مبتنی بر این اصل است که نهادهای اجتماعی بر حسب کارکردهای ضروریشان قابل فهم هستند.
در این دیدگاه ، بر خلاف کارکرد گرایی که نقش پدیده های نهادی و اجتماعی را در ارتباط با نیازهای فردی انسان مورد توجه قرار می دهد ، نهادها بر این اساس نقش و سهمشان در ارتباط با سایر بخشها یا جنبه های یک نظام تبیین
می شوند.بر اساس دیدگاه کارکرد گرایی ساختی ، نیروی محرکه موجود در تمام جنبه های زندگی اجتماعی ، تمایل هر نظام اجتماعی به حفظ خود در وضعیتی متعادل است که امکان استمرار عملکرد موثر آن را ممکن می سازد.
این تعادل به منظور گسترش و شکل گیری وفاق ، ارزشهای مشترک و عملکرد هماهنگ در عرصه های اصلی زندگی اجتماعی به طور طبیعی به دست می آید.چارچوب نظری تحقیق حاضر با الهام از رویکرد کارکرد گرایی ساختی ، به تفسیر و تبیین پدیده ی خشونت و پرخاشگری می پردازد.افزودن بر الهام گیری از دیدگاه کارکرد گرایی ساختی ، الگوی نظری تحقیق حاضر از مدل «علی- توصیفی» آر.کلارک در مورد سبب شناسی وندالیسم و شناخت عاملهای موثر در بروز آن نیز بهره جسته است.
مطالعات نظری پژوهش
• نظریه آنومی دورکهایم
تعریفی که دورکهایم از بزهکاری و نابهنجاری بدست می دهد اولاً کلی است و دربرگیرنده همه صور و اشکال بی هنجاری از جمله وندالیسم است ثانیاً با آنچه که بسیاری از جرم شناسان و جامعه شناسان در تفسیر آرای وی گفته¬اند تفاوت بسیار دارد. به نظر دورکهایم کژرفتاری و بزهکاری یک واقعیت اجتماعی است و از این رو بهنجار است و نه نابهنجار. اما این مراد در هر وضعیت اجتماعی درست نیست. جنایت در واقع تعیین کننده مرزهای وجدان اجتماعی و اخلاق جمعی است بدینگونه جنایت با وجدان جمعی بستگی دارد. اگر وجدان جمعی دگرگون شود و تحول باید مفهوم جنایت و بزهکاری نیز دگرگون می شود. بدین ترتیب بزهکاری با دگرگونی اجتماعی بستگی دارد و در مواردی دارای پیامدهای مناسب برای تحولات اجتماعی است. چه بسا که جنایتکاران امروز نوآوران و پیامبران فردا باشند. (اشرف).
بدینگونه به نظر دورکهایم بزهکاری همیشه و در هر شرایطی آسیب شناسانه نیست بلکه در مواردی پیامدهای مناسب برای تحولات اجتماعی در بردارد و آن در صورتی است که نظام اجتماعی و وجدان جمعی آسیب شناسانه بوده و دگرگونی در آن ضروری باشد.
در تعریف دورکهایم آنومی اشاره به نوعی بی سازمانی، اختلال، اغتشاش، گسستگی، بی هنجاری در نظام جمعی دارد. او بی هنجاری را به مفهوم فقدان اجماع درباره اهداف اجتماعی و انتظارات جمعی و آنچه جامعه بعنوان قواعد و الگوهای عمل برای اعضای خود متصور شده است بکار می برد. به نظر او روان و رفتار آدمی عمدتاً به وسیله مغز یا ذهن گروهی هدایت و کنترل می شد. کنش فرد بر واقعیتی بنام هنجار قرار داد.
«هنجارها» اشاره به سیستم پاداش ها مجازاتهایی می کند که اجرای اصول و قواعد رفتاری جامعه را تضمین می نماید. زیرا زندگی اجتماعی در صورت وجود نظمی خاص امکان پذیر است. در روابط متقابل، انسانها لازم می دانند که رفتار طرف مقابل و به طور کلی پیش بینی کنند تا به موازات این اعمال خود را تنظیم نمایند. در حقیقت آنها هنجارهایی را شناخته و بر پایشه آن فرض می کنند که دیگران هم آنان را مراعات خواهند کرد.
به عقیده دورکهایم حدود خواسته های فرد در جامعه تاریخ هنجارهای خاصی است و از طریق این ضوابط است که شخص می تواند تمایلات، خواهشها و خواسته های خود را محدود و در حدی معتدل و عملی تنظیم کند. در صورتی که هنجارهای جامعه دچار شکستگی و گسستگی (آنومی) شوند و وضع نابسامانی پیش آید، فرد دیگر قادر نیست رابطه منطقی بین خود و جامعه برقرار و در متابعت از قوانین، هدفها و رفتار خود را تنظیم کند. در چنین شرایطی است که فرد ضوابطی برای رفتار خود ندارد و در حالت نابسامانی بسر می برد. این نابسامانی در رفتار و کنش او متجلی و منعکس است و احتمال اینکه فرد در چنین شرایطی دست به رفتاری بزند که از نظر اجتماعی هنجارشکنی و انحراف شناخته شود زیاد است. بنابراین بر اساس این تئوری، عدم وفاق در مورد هنجارهای اجتماعی و عدم یگانگی و یا همبستگی اجتماعی عامل بروز انحراف است. در واقع انحراف پاسخ و واکنشی به لجام گسیختگی اجتماعی است و هر چه میزان بی هنجاری و عدم وفاق در مورد هنجارها بیشتر شود انحراف و کجروی نیز افزایش می یابد.
دورکهایم مفهوم آنومی و بی هنجاری اجتماعی را در دو سطح فردی و اجتماعی بکار برده است. آنومی در سطح فردی، نوعی نابسامانی فردی است که منجر به گسستگی و شکستگی انسان و معیار رفتار وی می شود. و به تعبیری: نوعی احساس فردی از بی هنجاری است و نشانگر حالتی فکری که در آن احساسات فرد نسبت به خود وی سنجیده می شود. چنین حالتی همراه با اختلالات و نابسامانی هایی در سطح فردی بوده، و فرد نوعی احساس بی هنجاری، پوچی و بی قراری را تجربه می کند. آنومی در سطح اجتماعی نشانگر نوعی اختلال، اغتشاش و بی هنجاری در نظام جمعی است که در آن احساسات فرد با توجه به سیستم اجتماعی سنجیده می شود. زمانی که توازان اجتماعی وجود ندارد فرد فاقد وسیله لازم جهت تنظیم رفتار خود و تطبیق آن با معیارهای مقرره و همچنین فاقد احساس حمایت جمعی و پشتیبانی اجتماعی است. در چنین حالتی فرد ممکن است دست به رفتاری نابهنجار زده و در نهایت خود را از عضویت جامعه خلع کند.
بطور کلی سه نوع کجروی در آثار دورکهایم می توان یافت:
1- کژرفتاری زیستی و روانی: که تنها نوع کژرفتاری در اجتماع کامل و بی عیب و نقص است. این نوع کژرفتاری نمونه کردار فرد بیمار در جامعه سالم است (جامعه سالم – فرد بیمار)
2- کژرفتاری انقلابی: که برای دگرگونی وضع نابسامان اجتماعی پدید می آید و چنانکه اشاره شد بهترین نمونه آن سقراط است که برای دگرگونی اخلاق آتنی به پاخاست و سرانجام به اتهام جنایت و کجروی محکوم به مرگ شد و جام شوکران نوشید (جامعه بیمار – فرد سالم).
3 – کژرفتاری چوله: که نمایانگر کردار افرادی است که هم تربیت اجتماعی مناسب نیافته¬اند و هم در جامعه بیمار زندگی می کنند (جامعه بیمار – فرد بیمار) . این نوع کژرفتاری یا از خودپرستی یا از بی هنجاری سرچشمه می گیرد و از این کژرفتاری خودخواهانه و کج رفتار بی هنجار نامیده می شود.
بدین ترتیب اگر جامعه سالم باشد دو نوع رفتار در آن دیده می شود:
1- رفتار عادی که همان همرنگی با اخلاق جمعی است.
2- کژرفتاری که ناشی از عیبهای زیستی و یا اختلالات روانی است.
در مقابل اگر جامعه بیمار باشد دو نوع کژرفتاری نیز در آن مشاهده
می شود:
1- کژرفتاری انقلابی
2- کژرفتاری ناشی از خودپرستی
• نظریه آنومی و اغراق مرتن
به نظر مرتن احساس واقعی سرخوردگی، درماندگی، بیعدالتی، به تنهایی از هیچ یک از این عوامل برنمی خیزد بلکه از روابط خاص میان آنها پدید می آید. برغم مرتن بریدگی میان اهداف، قواعد و وسایل نهادی شده ممکن است به دو صورت پدید آید:
1- به خاطر وسعت یافتن شتابان هدفها
2- بواسطه محدود شدن تعریف راههای مشروع برای دست یافتن به آنها
لکن برای گسیختگی میان اهداف و وسایل هیچکدام از این جنبه های فرهنگی و اجتماعی لازم نیست دگرگون شوند.
اگر توزیع واقعی امکانات و فرصتها دگرگون شود (همچون زمان رکود اقتصادی) رفتارهای همساز با قواعد اجتماعی که زمانی موجب نیل به اهداف می شده است دیگر فرد را به پاداشهایی که در انتظار آنهاست رهنمون نمی شود. بدین ترتیب کنش متقابل میان این متغیرها که ساخته و پرداخته شرایط اجتماعی است موجب ناراحتی و فشار بر فرد می شود (همان، ص 171).
بدین ترتیب مرتن انحراف و کژرفتاری را ناشی از گسستگی و انفصال بنیادی بین هدفهای فرهنگی و وسایل نهادی شده جهت نیل بدانها می داند. از این رو انحراف از شخصیتهای مرضی ناشی نمی شود و لذا نه یک مسأله خاص فردی بلکه بعنوان امری اجتماعی و برخاسته از ساخت اجتماعی است.
توجه ویژه مرتن به فرهنگها و جوامعی است که تأکید زایدالوصفی بر ارزشها و اهداف فرهنگی داشته و در مقابل اسباب و وصول به آن اهداف کمتر تأکید و مشخص شده است. از این رو، به واسطه عدم تناسب بین هدف و وسیله، تشکل و یکپارچگی فرهنگی بوجود نیامده حالتی از احساس بی هنجاری یا آنومی در جامعه حاکم است (محسنی تبریزی، 1370: 60).
مرتن تأکید خاصی نیز بر روی توزیع فرصتها بین افراد مختلف یک جامعه دارد و عدم توزیع مساوی فرصتها در دسترسی به اهداف و وسایل را عامل مهمی در انحراف می داند. بدین گونه که معتقد است تمام اعضای یک جامعه در ارزشهای مشترک اجتماعی سهیم¬اند، اما از آنجایی که اعضای جامعه از نظر ساختارهای اجتماعی در شرایط گوناگونی قرار دارند و برای فهم ارزشهای مختلف از فرصتهای مساوی برخوردار نیستند، چنین وضعی ممکن است موجب انحراف گردد.
• دوروتی لاونولت و نظریه فضای عاطفی خانواده
لاونولت می کوشد با ربط رفتارهای می کوشد با ربط رفتارهای آسیب زای خانواده به شکل گیری رفتارهای نابهنجار اعضاء، تعیین کننده های ساختاری رفتار نابهنجار در خانواده را توضیح دهد.
لاونولت در خصوص نقش رفتارهای آسیب زای خانواده در شکل گیری رفتار نابهنجار متذکر می شود که تجربیات اولیه زندگی در تعیین چگونگی رفتار مؤثر بوده و خانواده اولین گروه و نهادی است که زمینه و شرایط چنین تجربیاتی را فراهم می نماید. لذا توجه به روابط میان اعضای خانواده و تأثیرات متقابل این کنشها در رفتار کودک و جوان امری مهم و قابل توجه می باشد.
لاونولت ضمن مشخص کردن مهمترین عوامل رفتاری آسیب زای خانواده، آنها را در پیدایی و شکل گیری رفتار نابهنجار اعضاء دخیل می داند. این عوامل عبارتند از:
1- تنبیه، شدت عمل بیش از حد و سخت گیری افراطی:
تنبیه، شدت عمل و سخت گیری های افراطی که از سوی والدین در خصوص فرزندان اعمال می شود سبب می گردد کودکان از والدین خود طرد شده، نیازهای اساسی آنان نادیده گرفته شود و به احساسات و عواطف آنها توجه نشود.
2- زیاده روی در ابراز مهر و حبت و مراقبت و محافظت بیش از اندازه:
مهر و محبت بیش از اندازه که معمولاً از سوی مادران اعمال می شود منجر به عدم رشد طبیعی کودک شده باعث عدم اعتماد به نفس شخص و اتکاء به والدین و دیگران می گردد. از این رو فرد به علت اینکه محرومیتی را نچشیده است توان مقابله با مشکلات زندگی را در خود نمی یابد. این خود می تواند منشأ انواع ناراحتی روحی و روانی و اجتماعی شود.
3 – توقعات نامعقول و انتظارات نابجا از فرزندان:
انتظارات والدین باید متناسب با توانایی های کودکان باشد. اگر والدین توقعات بیش از حد معقول از کودک و نوجوان خود داشته باشند موجب خواهد شد فرزندان آنها از نظر رشد در زمینه های مختلف تحصیلی و غیره و نیز عزت نفس در حد پایینی قرار گیرند.
4 – نظم و انضباط نامقبول و افراطی:
نظم و انضباط همچنانکه لازمه پیشرفت هر جامعه¬ای است برای هر خانواده نیز همین حکم را دارا می باشد منتها هنگامی که از حد متعادل خود خارج می شود آثار زیانباری به بار خواهد آورد و مانع رشد و تعالی خواهد شد. انضباط خشکی که گاهی از سوی والدین نسبت به فرزندان وارد می شود منجر به ایجاد محرومیت ها و ناکامیها غیر اصولی برای کودک شده، کانون خانواده را سرد و از هم گسیخته می نماید. فضای تهدید و ارعاب امنیت کودک را سلب و به لحاظ عاطفی وضعیت ناهنجاری برای او بوجود می آورد.
در مقابل در خانواده هایی نیز که هیچگونه نظم و انضباطی حاکم نیست و فرزند خود را در آزادی و بی قیدی می بیند ناهنجاری های دیگری بوجود
می آید، در این حالت شخص ضمن پیدایش خصوصیت خودمداری و خیره سری به خود اجازه می دهد دیگران را مورد تعرض و آزار خود قرار دهد.
• نظریه پاره گروه بزهکار آلبرت کوهن
آلبرت کوهن در کتاب خود تحت عنوان «پسران بزهکار» آشکارا ضمن انتقاداتی از نظریات بزهکاری و انحراف انتقال فرهنگی و بی هنجاری مرتون تلفیقی بوجود آورده و نظر خود را پیرامون پاره فرهنگ بزهکاران و کجروان ارائه نموده است.
کوهن در انتقاد به نظریه انتقال فرهنگی که برای فرد نقش کمتری قائل شده و به نقش عوامل محیطی در پیدایش بزهکاری و انحرا توجه بیشتری دارد.
همچنین کوهن ضمن تعدیل و بسط نظریه مرتون و اینکه در این دیدگاه تبیین تبهکاری حرفه¬ای، مفید و قابل تحسین است دو انتقاد عمده بر وی وارد ساخته است.
در نخستین انتقاد، وی استدلال می کند که بزهکاری یک واکنش جمعی است تا فردی و به پیوستن افراد به یکدیگر در یک واکنش جمعی اعتقاد دارد. در حالی که مرتون واکنش فرد نسبت به پایگاه اجتماعی خود در ساختار طبقاتی را مورد ملاحظه قرار می دهد. دومین انتقاد کوهن این است که عقیده دارد مرتون تبهکاری غیر سودجویانه، از قبیل ویرانگری و الواطی نوجوانان را که پاداش مالی در بر ندارد به حساب نمی آورد (هارالامبوس، 1370: 24).
فرض اصلی کوهن بر این است که افراد منحرف و بزهکار آرمان ها و اهداف مقبول اجتماعی فرهنگ جامعه را پذیرفته¬اند ولی بعلت شکست و یا عدم فرصت مناسب و کافی برای دست یابی به اهداف مقبول و پسندیده اجتماعی، دچار محرومیت شده و لذا آرمانهای موفقیت و اهداف مقبول و متداول در جامعه را با ارزشها و هنجارهای دیگری برای بدست آوردن منزلت و وجهه جایگزین می سازند، و در نتیجه پاره فرهنگ بزهکاری بوجود می آید و بدینوسیله افراد تلاش می نمایند بر مشکلات خود فایق آیند. در واقع فرهنگ فرعی بوجود آمده (که از فرهنگ کلی جامعه اخذ شده است). در خلاف جهت قرار می گیرد و ارزش زیادی برای اعمال بزهکارانه همچون سرقت، ولگردی و فحشاء و ... قائل می شوند.
بدین ترتیب او نیز چون مرتن محرومیت فرهنگی را عامل تعیین کننده در شکت و ناکامی فرزندان طبقه کارگر در امر تحصیلی می داند. بزعم او پسران طبقه پایین کارگر از کمبود و فقدان موقعیت و منزلت اجتماعی رنج برده و از فرودستی موقعیت و پایگاه اجتماعی خود ناراضی و خشمگین¬اند. از این رو آنان حرمان، ناکامی و محرومیت خود را با گرایش به تبهکاری یا بزهکاری از میان نمی برند، بلکه با امتناع از اهداف فرهنگی و الگوها و آرمانهای موفقیت اجتماعی می کوشند آنها را با اهداف، ارزشها و هنجارهای دیگری که آنان را به کامیابی و موفقیت رهنمون است جایگزین سازند.
بدین ترتیب آنان عملاً به ایجاد و توسعه یک خرده فرهنگ بزهکار اهتمام
می کنند.
فرهنگ فرعی بزهکاری نه تنها فرهنگ جامعه را نمی پذیرد بلکه بر ضد آن عمل می کند. به بیان کوهن فرهنگ فرعی بزهکاری هنجارهای خود را از فرهنگ کلی که بر اصل موفقیت تکیه دارد دریافت می کند. اما آنها را در جهت خلاف تغییر می دهد و بدین ترتیب برای اعمال جنایی نظیر سرقت، ویرانگری، ولگردی و اعمالی که در کل جامعه محکوم است، ارزش والا و برتری قائل می شود. کوهن فرهنگ فرعی بزهکاری را اینگونه توصیف می کند:
«این فرهنگ کلاً چهره¬ای زشت دارد، از ناراحت کردن دیگران لذت می برد و حظ خود را در بی اعتنایی به اعمال مقبول و روی آوردن به کارهای زشت و حرام می جوید».
کوهن دست زدن به اعمال بزهکارانه را نوعی حل مسأله «موقعیت پایین اجتماعی» پسران طبقه کارگر و پشت پا زدن به ارزشهای مورد قبول جامعه که به آنها شانس موفقیت نمی دهد، می داند.
کوهن با تعبیری که از بزهکاری به عمل می آورد، انگیزه اعمال بزهکارانه را کسب پاداشهای مادی نمی پندارد.
کوهن همانند مرتون به ساختار جامعه و نابرابری در دستیابی به فرصتها جهت کسب موفقیت و وارد آمدن فشار بر گروهههای معینی برای انجام اعمال انحرافی معتقد است. ولی برخلاف او بزهکاری را یک واکنش جمعی نمی داند، و معتقد است؛ فشار ناشی از ساختار اجتماعی برای انحراف به وسیله فشار فرهنگ فرعی انحراف تقویت می شود.
کوهن، در توصیف ویژگیهای فعالیت و رفتار پاره¬گروهها معتقد است رفتار این گروهها «غیرانتفاعی»، «کینه جویانه» و «نفی گرا» بوده و این اعمال از ثبات برخوردار نیستند. ویژگی خاص این اعمال لذت جویی موقتی است. منظور کوهن از اصطلاح غیرانتفاعی این است که افرا بزهکار سرقت می نمایند نه به جهت اینکه این اشیاء را نیاز دارند یا به آنها علاقه دارند، بلکه فقط بخاطر سرگرمی به این کار مبادرت می ورزند. و منظور از کینه توزی بدین معنی است که در اعمال و رفتارشان نوعی کینه مشهود است، یعنی از عدم آسایش دیگران لذت می برند.
کوهن شخصیت را عامل مهمی در عادی شدن رفتار انحرافی می داند. همچنین از نظر وی تغییر رفتار انحرافی حداقل دربرگیرنده زدودن جامعه پذیری انحرافی فرد و اجتماعی شدن مجدد وی بر حسب ارزشهای غیر انحرافی است.
در نظریه کوهن نیز وندالیسم چون دیگر صور رفتارهای نژند معلول نظام فرهنگ فرعی بزهکاری است این فرهنگ، فرهنگ جامعه را نمی پذیرد و بر ضد آن عمل می کند. بدین ترتیب اعمالی نظیر ویرانگری و وندالیسم، سرقت، کلاهبرداری و نظایر آن که از سوی فرهنگ رسمی محکوم است برای خرده فرهنگ بزهکار با ارزش و والا جلوه می کند. از این رو همانطوری که کوهن مدعی است فرهنگ فرعی بزهکاری کلاً چهره¬ای کریه و زشت دارد. این فرهنگ از آسیب زدن به اموال دیگران و ناراحت کردن مردم لذت می برد و با بی اعتنایی به هنجارها و رفتارهای مقبول و مورد انتظار جامعه و گرایش به کردارهای ناپسند و ضداجتماعی خود را حفظ و ارضائ می کند.
• نظریه مبادله اجتماعی و کژرفتاری جورج هومنز
هومنز با تکیه بر نظریه اسکینر در اصل اول خود می گوید:
«هر رفتاری که پاداش بیشتری برای فرد به دنبال داشته باشد یا آن فرد معتقد باشد که چنین پاداشی در انتظار اوست احتمال اینکه آن رفتار از فرد سر بزند، بیشتر خواهد بود». (توسلی، 1369، 382).
طبق اصل دوم نظریه مبادله هومنز چنانچه هر کوششی یا رفتاری از سوی فرد یا تشویق و پاداشی پاسخ داده شود و رفتار تقویت شده مرتبط با برخی از جنبه ها و زمینه های محیطی و بستری که در آن بستر و زمینه تقویت شده است باشد و فرد همواره به یافتن همان زمینه و بستر تمایل خواهد داشت.
طبق اصل سوم هومنز، اگر چنانچه کیفیت ارزش پاداش از دیدگاه فرد بالا باشد، میزان تلاش و مجاهدت فرد در کسب آن به همان نسبت بالاست..
طبق اصل چهارم، اگر چنانچه نیازهای فرد به سرعت و بدون مانعی ارضاء شوند، احتمال اینکه فرد کوششی مشتاقانه جهت ارضاء آن نیازهای مبذول دارد، پایین است. (محسنی تبریزی، 1371: 27).
موقعیت افراد نسبت به ارتکاب جرم
به طور کلی موقعیت افراد نسبت به پدیده ارتکاب جرم را می توان در سه حالت ترسیم کرد.
الف – فرد هیچگونه تمایلی به ارتکاب جرم از خود نشان نمی دهد. این عدم تمایل ممکن است، بر اثر تعالیم مذهبی، اجتماعی، عادات و رسوم و آموزه¬های تربیتی حاصل شده و در فرد درونی شده باشد. بطوری که فرد تحت هر شرایطی از ارتکاب جرم سرباز خواهد زد. به مفهومی دیگر ضررهای معنوی حاصل از ارتکاب جرم نزد افراد از هر گونه منافع مادی و معنوی احتمالی، بیشتر ارزیابی می گردد.
افراد و گروههایی دیگر به دلیل آنکه منافع حاصله از ارتکاب جرم برای آنها کم و چیزی در حد صفر است، جرمی مرتکب نمی گردند. به عنوان مثال ثروتمند هرگز دست به سرقت اشیاء کم قیمت نمی زند.
ب – گروه دوم افرادی هستند که سود و زیان ناشی از ارتکاب جرم در شرایط مختلف برای آنها تغییر می کند. بیشتر افراد جامعه جزو این دسته قرار می گیرند. اینان در شرایط طبیعی بسیاری از جرایم را مذموم می شمارند. ولی هنگامی که تحت فشارهای اجتماعی و سایر عوامل قرار می گیرند به بزه دست می زنند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 57 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله پدیده ی وندالیسم