1. آزادی مذهب: چرا؟
موضوع این مقاله عبارت است از "دین، حقوق و تروریسم". برای ما تا حدی بدیهی شده است که باید امروزه به هر چیزی از دید 11 سپتامبر نگاه کنیم و این موضوع در مورد دین و حقوق بشر به طور مسلم درست میباشد. قبل از ورود به بحث اصلی دو پرسش چالش برانگیز مطرح مینمایم: نخست اینکه چرا اصولا ماآزادی مذهب را میپذیریم؟ و دوم اینکه رابطه بین آزادی مذهب و تروریسم چیست؟
همانگونه که در کتاب مقدس آمده است"در آغاز" دین وجود داشت، اما مسلما "آزادی مذهب" به نحوی که امروزه ما درک میکنیم، وجود نداشت. نظریه "آزادی مذهب" مبتنی است بر وجود بیش از یک دین یا مذهب. اما تعدد ادیان همواره به معنای درگیری بوده است، و درگیریهای مذهبی اغلب به جنگ و ویرانسازی بشری منجر شده اند. این حالت و شکل واقعیت، برای قرنها و هزارهها بوده است و بندرت هشداری برای پشتیبانی از آزادی دینی بوده است. در نتیجه در نیمه قرن بیستم، مفهوم جدیدی در اعلامیه جهانی حقوق بشر به منصه ظهور نشست . این اعلامیه پس از جنگ جهانی دوم تهیه و تدوین شد. این مفهوم بردباری (تحمل اختلاف مذهب) بود- نظریه ای که در واکنش به تاریخ طولانی و خونین درگیریهای مذهبی که فقط در اروپا شامل جنگهای صلیبی، فتوحات مسلمانان، تفتیش مذهبی(انگیزیسیون)، جنگهای سی ساله و در زمان نزدیک به ما واقعه هالوکاست بود.
اعلامیه جهانی حقوق بشر، برای نیم قرن پایانی قاعده ای را به هدف توقف درگیریهای مذهبی مقرر داشت. به موجب ماده 18 این اعلامیه، هر کسی از حق آزادی اندیشه، وجدان و مذهب برخوردار است؛ این حق شامل آزادی تغییر مذهب یا عقیده فرد و آزادی ابراز تعلیمات و مناسک و عبادات آن مذهب یا عقیده در خلوت یا در ملاء عام میشود. در عرض این ماده، ماده 30 این اعلامیه نیز مقرر میدارد: "هیچ چیز در این ماده نمیتواند به عنوان برداشتی برای هر دولت، گروه یا فردی به گونهای تلقی و برداشت شود که منجر به اقدامات یا اعمالی برای از بین بردن آزادیها و حقوق مقرر در این اعلامیه شود".
مفهوم بردباری اختلاف مذهب دارای سه دلیل اساسی و منطقی میباشد: نخست آنکه این فهم(برداشت) وجود دارد که اعتقاد از هر نوع که باشد از جمله خداپرستی، یا آنچه که فرد ممکن است بی اعتقادی بنامد، در اساس و مبنای بشر وجود دارد، و اعتقاد را نمیتوان بدون از بین بردن جوهره آنچه که باید بشر باشد، سرکوب کرد. دوم آنکه بردباری و تحمل عقیده های مخالف یک ضرورت استراتژیکی است؛ بدون بردباری، درگیری حتما به وقوع خواهد پیوست، و هرگاه درگیری به وقوع بپیوندد خشونت پدید خواهد آمد و آنگاه تضمینی برای زنده ماندن طرفیت درگیر (مبارزان) وجود ندارد. تاریخ طولانیِ انتقامِ متقابلی که روابط بین اسلام و مسیحیت را شکل داده است خود دلیلی بر این تهدید امتحان شده(پرسابقه) میباشد. سرانجام این دلیل که بردباری و تحمل اختلافات مذهبی در راستای حمایت داخلی از خود دین، حتی دین عالب و اکثریت، لازم و حیاتی است. بدون آزادی بحث های داخلی دین همواره در معرض این خطر قرار دارد که از سوی افراد متعصبی چون اسامه بن لادن مورد حمله قرار بگیرند، اسامه بن لادن دین را برای افزایش قدرت این افراد به خدمت میگیرد. تقویت یک دین، بر تمایل آن دین به تحمل اختلافات داخلی در درون آن دین که به نوبه خود مستلزم تحمل ادیان مختلف میباشد، بستگی دارد.
آزادی دین و مذهب اغلب به عنوان یک مفهوم غربی و در نتیجه مفهومی که مقبولیت جهانی ندارد، مورد هجمه واقع میشود. اما نظریه جدید بردباری مذهبی نه از سوی غرب که بواسطه اشمئزاز جهانی پس از جنگ جهانی دوم نسبت به نسل کشی و جرایم علیه بشریت- که علیه مذهب یا به نام مذهب ارتکاب یافته بودند- رشد و گسترش یافت.
2. رابطه بین آزادی مذهب و تروریسم
در این قسمت به بررسی رابطه بین آزادی مذهب و تروریسم یا به طور گستردهتر به رابطه بین حقوق بشر و تروریسم میپردازیم. این مساله دارای دو جنبه است. آیا موجبات سوء استفاده از حقوق بشر به موجبات تروریسم ارتباطی دارند؟ و آیا توجه ما به حقوق بشر به شکل مبارزه با تروریسم میباشد؟
کارآمدترین شیوه بررسی این مسایل این است که دهه 1990 را مورد تمرکز قرار دهیم، چرا که در این دهه ریشههای تروریسم رشد و نمو خویش را شروع کردند. پس از 11 سپتامبر، آسان است که در مورد دهه 1990 اظهار تاسف نماییم. در واقع، نخستین دهه پس از جنگ سرد، دوره بسیار پرهرج و مرجی بود. مسایل داخلی مردم آمریکا را به خود مشغول کرد و آنها را با این واقعیت که جنگ سرد پایان یافته، آرام و ساکت کرد؛ ما در حالت استراحت و آرامش بودیم و نسبت به بیشتر آنچه که در دیگر قسمتهای جهان میگذشت، چشمان خود را بستیم، و آنچه که در حال گذار بود، بسیار مهم و واجد اهمیت بود.
در طول دهه 1990 دو نیروی بزرگ در حال فعالیت بود: نخست نیروی ادغام(وحدت)- که شامل رشد اقتصاد جهانی، توسعه فرامرزی، انقلاب ارتباطات و گسترش مردمسالاری میگردید. قدرت این نیروها زیر مجموعه این عبارت قرار گرفت:"پایان تاریخ". این همان چیزی بود که به نظر میرسید پس از سقوط دیوار برلین و تمام دیگر حوادث بزرگی که بر تاریخ جهان اثر میگذاشتند، اتفاق بیفتد.
اما دومین مجموعه از نیروهای قدرتمند و موثر نیز وجود داشت و آن عبارت بود از فروپاشی(تجزیه)- که شامل درگیریهای مذهبی و قومی(یک خلاء بسیار گسترده شمال- جنوب)، بنیادگرایی مذهبی(بنیادگرایی اسلامی و دیگر ادیان) و تروریسم میگردید. قدرت این نیروها در تسخیر این عبارت قرار گرفت:"برخورد تمدنها". در حالیکه من با نتیجه نهایی ساموئل هانتینگتون مخالف هستم، اما عبارات وی اهمیت این نیروها را که مولد کشمکشهای پس از جنگ سرد بودند، به تسخیر درآورد.
در سراسر دهه 1990 سیاست امریکا در جهت ارتقای وحدت جهانی و توقف فروپاشی محلی بود. با وجود این، حمایت از توقف کشمکشهای محلی امری دشوار بود؛ زیرا این بحرانها در آنچه که ما اکنون آن را وضعیتهای ناکام مینامیم بسیار بعید و فاقد پیامدهای مهم داخلی برای ایالات متحد به نظر میرسید. این بحرانها در سومالی، روآندا، بوسنی و افغانستان نسبت به اکثر امریکاییان بسیار فاصله داشت و هیچ اجماعی وجود نداشت که ما مجبور باشیم در جهت توقف و پیشگیری از آنها اقدام نماییم. نسبت به پیشرفتهای ادغام کننده از قبیل توسعه بازار و جهانیسازی اقتصادی توجه زیادی شد.
با وجود، این علایم هشداردهندهای در مورد فروپاشی عمدهای وجود داشت که از این بحرانهای حقوق بشر ناشی میشود. بیثباتی منطقهای در بالکان، آسیای مرکزی و آفریقای مرکزی بیش از بیست میلیون پناهجو به همراه داشت. این بحرانها زمینه را در مکانهایی از قبیل بوسنی و افغانستان برای تروریسم فراهم میکردند. افزون بر آن، هزینه کمکهای بشردوستانه در حال افزایش بود، این امر تاحدی به خاطر این بود که این بحرانها به طور دقیق مورد توجه قرار نمیگرفتند. برای نمونه، بیلیونها دلار از کمکهای بشردوستانه در آسیای مرکزی پس از بحران روآندا خرج شدند. اقدام پیشگیرانه جامعه جهانی در راستای پایان دادن به نسل کشی در روآندا میتوانسته این هزینه بالا را کاهش دهد، مهمتر اینکه، میتوانست زندگی هزاران هزار نفر را نجات دهد. در نتیجه آنچه که در طول دهه 1990 به نحو فزایندهای شفاف و صریح شد این بود که امنیت بینالمللی در اثر توسعه و رشد بحرانهای مربوط به حقوق بشر در معرض خطر قرار دارد. این بحرانها تنها مشکلات و مسایل محلی استثنایی نبودند که منزوی شده بودند بلکه یک معضل جهانی ناشی از فروپاشی و جنگ مربوط به حقوق بشر بودند.
3. دو پیامد متنوع حملات 11 سپتامبر
حملات 11 سپتامبر دارای دو پیامد بودند: نخست اینکه امریکایها و دیگر مردم جهان نسبت به قدرت خرابکارانه نیروهای فروپاشی آگاه شدند؛ و دوم اینکه چشم همگان را بر شرایط بنیادین و اساسی باز کرد که در آنها تروریسم رشد و نمو میکرد. افغانستان، که در خلال بخش زیادی از دهه 1990 به فراموشی سپرده شد، به یک فاجعه در زمینه حقوق بشر تبدیل شد که از نشانههای آن نابردباری و عدم تحمل (مخالفان) مذهبی، تخریب جامعه مدنی، فقر ظالمانه و گروههای زیادی از پناهجویان که قربانیان نقض حقوق بشر بودند، میگردید. هنوز هم با وجود نقض حقوق بشر، که وجود شرایطی را آشکار و شفاف میسازد که در آنها تروریسم رشد میکند، نگرانی های مربوط به حقوق بشر به طور گسترده پس از 11 سپتامبر نادیده گرفته شدند.
در خصوص اینکه چرا جنگ علیه تروریسم مسایل حقوق بشررا به حاشیه رانده است، سه دلیل وجود دارد.
دلیل نخست: دیدگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه جنگ علیه تروریسم نوعی بدهبستان است، که در آن ایالات متحد امریکا هیچ تعهدی در خصوص پیگیری پیروزی به وسیله هیچگونه ابزار ضروری را ندارد. اخیرا یک فیلم کارتونی دیدهام که یک زندانبان امریکایی را در اردوگاه جدید گوآنتانامو(کوبا) به نمایش میکشاند که برای یکی از زندانیان القاعده توضیح میدهد که چرا او مستحق حمایت حقوق بینالملل نیست. آن زندانی پاسخ میدهد:"نگران نباش، ما میفهمیم. اگر ما برنده میبودیم همین کار را با شما میکردیم!".
دلیل دوم این است که استراتژی دیپلماتیک پس از 11 سپتامبر، در جهت گردآوری ائتلافی بینالمللی برای مورد توجه قراردادن تروریسم، مستلزم این بود که امریکا بهای سنگینی را از نقطه نظر حقوق بشر بپردازد. بررسی بازیگران کلیدی و اصلی این ائتلاف بیانگر هزینه مزبور خواهد بود. در نتیجه، برای نمونه، تلاش برای ایجاد یک همکاری علیه تروریسم با روسیه، مساله موارد نقض حقوق بشر در چچن از برنامه و طرح بینالمللی خارج شده است. از دیدگاه ولادیمیر پوتین، چچن در چنگال تروریستهاست. همین طور شماری از جمهوریهای آسیای مرکزی که از جمله سرکوبگرانهترین رژیمها در جهان هستند، در جنگ علیه تروریسم به عنوان عاملان(بازیگران) منتقد بوده اند. در نتیجه ایالات متحد امریکا و دیگر دولتهای مردمسالار نسبت به شرایط حقوق بشر در این کشورها اعلام رضایت کردند، علیرغم اینکه در موارد بسیاری شرایط این کشورها شبیه شرایطی بود که پیش از 11 سپتامبر در افغانستان وجود داشت.
دلیل سوم در خصوص اینکه چرا نگرانیهای حقوق بشر کمرنگ شد تعریف موسع تروریسم بود که این گونه ائتلافها ارایه میکردند. برای سختگیریهای داخلی در بسیاری از کشورها مشروعیت نوینی وجود دارد، و حقوق بشر به نام جنگ علیه تروریسم، از سوی دو رهبر بسیار متفاوت کنار گذاشته شد. رهبران گروه نخست عبارتند از رهبران مردمسالار در امریکا و اروپا که تلاش میکنند تا گامهای سریع و شفاف را در جهت افزایش امنیت در مقابل نگرانی و ترس عمومی بردارند و رهبران گروه دوم، رهبران اقتدراگرا و تمامتخواهی هستند که در بکارگیری بحرانهای ناشی از تروریسم در جهت افزایش قدرت خود علاقه مند هستند.
از نقطه نظر حقوق بشر، تروریسم 11 سپتامبر تا حد زیادی در اثر هواپیما ربایی از سوی طرفداران یک دین و سرکوب حقوق بشر در جهان اسلام بوده است. اسلام علت و سبب تروریسم نبود، بلکه خودش قربانی تروریسم بود و در حال حاضر این خطر وجود دارد که به یک سپربلا نیز تبدیل شود. علاوه بر مبارزه نظامی علیه تروریسم، لازم است که چیزی متفاوت تر و طولانی تر انجام دهیم. باید به طور سیستماتیک و اصولی با قرائتهای میانه روی اسلامی برخورد کنیم. این قرائتهای میانهرو در سرزمینهای زیادی از جمله در اردن، تونس، مراکش، ایران و در سراسر جهان اسلام وجود دارد.
همچنین از تشکیل و استقرار جامعه مدنی در کشورهای اسلامی باید حمایت کنیم. جامعه جهانی در حال انجام این حمایت برای تشکیل جامعه مدنی در افغانستان میباشد، و ایالات متحد امریکا میتواند در حمایت و پشتیبانی از ارکان هسته ای و اساسی جامعه مدنی هم از طریق فعالیت دیپلماتیک و هم از طریق فعالیت سرمایه گذاری نقش کلیدی ایفا کند. در اینجا در داخل کشور نیازمند به حمایت از حقوق آمریکاییان مسلمان میباشیم، و باید نشان دهیم که به حقوق بینالملل و قانون اساسی خودمان در تمام عملیاتهای خویش علیه تروریست وفادار هستیم. همچنین باید از سازمان ملل متحد حمایت کنیم زیرا این سازمان در جهت بازسازی کشورهایی نظیر افغانستان که در اثر نقض حقوق بشر ویران شده است، حرکت میکند. این روش مبارزه با نیروهای تجزیه کننده و فروپاشی است که در دهه 1990 ما از آنها غافل بودیم اما اکنون آنها ما را به براندازی و از پادرآوردن تهدید میکنند. این راهی است برای خالی کردن مرداب تروریست و نباید صرفا پیرامون خود را با عملیاتهای نظامی محاصره کنیم.
پرزیدنت کندی در نطق افتتاحیه خود در چهل سال پیش از "یک شبیخون علیه دشمنان مشترک انسان یعنی استبداد، فقر، بیماری و خود جنگ" سخن گفت که من به آنها نابردباری مذهبی و سرکوب حقوق بشر را اضافه میکنم.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 11 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله دین، حقوق و تروریسم