من که درین دایــــره دهـــربنـد چون گره نقطه شدم شــهربند دستـرس پـــای گشــاییم نیـســت سایه ولی فرّ هماییم نیست
پــــای فــرو ر فــــته بدیــن خــــاک در بافلکم دست به فتـراک در
فـــرق به زیـــر قـــدم انـــداخــتــــــم وز سر زانو قدمی ساختم
گشــته ز بــس روشــنی روی مــن آیــنه دل سر زانوی من
مــن کــه دراین آینه پرداختـم آینه دیده در انداختم
تا زکــــــدام آیــــنه تـــابی رسـد یا زکدام آتـشم آبــی رســـد
چــون نــظر عـقـل بـه رای درســــت گرد جهان دست برآورد چست
دـیدازان مایــــه که درهمــت اســـت پایه دهی را که ولینعمت است
این فایل دارای 33 می باشد.
مدح فخرالدین بهرامشاه بن داود