رشد شناختی و انسان شناسی پیاژه
بدون تردید ژان پیاژه (1982- 1896) یکی از برجسته ترین و نامورترین روانشناسان قرن بیستم است. او در دوران کودکی علاقه وافری به مطالعات زیستشناسی از خود نشان داد و همین امر موجب شد که به فلسفه علم روی آورد. ابتدا به مطالعه درباره فلسفه ارسطو و برگسون پرداخت و اندکی بعد فلسفه دکارت و کانت توجه او را به خود جلب کرد.
پس از اخذ مدرک دکتری در رشته جانورشناسی در مدرسه پاریس به مطالعه درخصوص استاندارد کردن آزمونی درباره تفکر منطقی کودکان پرداخت. او در روند این مطالعات پی برد که به اقتضای سن، پاسخ کودکان نسبت به سوالات واحد یکسان نیست و پاسخ دادن آنها نشان میدهد کودک هنگام پاسخ دادن از روش معینی پیروی میکند که چنین امری ریشه در ساخت فکری کودک دارد.
هر چند سوال کلیدی پیاژه در این جمله خلاصه میشد که «انسان چگونه فکر میکند؟» ولی در دوران حیات علمی خویش تنها توانست به بخش اندکی از این سوال یعنی بررسی تحول شناختی کودکان و نوجوانان بپردازد. در این مقاله روششناسی مطالبات پیاژه، انسانشناسی او و شناخت و مراحل رشد شناختی انسان از نگاه او بررسی شده است.
بررسی چگونگی تحول شناختی کودکان و نوجوانان مقدمات نگارش دهها کتاب و چند صد مقاله را برای او فراهم آورد که از آن جمله میتوان به زبان و تفکر کودک (1924)، داوری و منطق کودک (1925) مفهوم کودک از جهان (1926) و داوری اخلاقی کودک (1932) اشاره کرد.
مسلما ژان پیاژه یکی از پرکارترین اندیشمندان قرن بیستم به حساب میآید که علاوه بر نگارش آثار عمیق و بدیع، به لحاظ حجم آثار نیز جایگاه برجسته ای دارد. برخی از کتبی که پیاژه به نگارش در آورده حاصل مطالعات او درباره چگونگی رشد شناختی سه فرزند دخترش است که میتوان کتابهایی همچون اساس هوش کودک (1935) شکلگیری واقعیت در ذهن کودک (1937) و بازی و تقلید در کودکی (1940) را نام برد.
بسیاری از دانشمندان از آثار پیاژه تاثیر پذیرفتهاند که از آن جمله میتوان به لارنس کلبرگ که در نظریه اخلاقیاش بدون شک متاثر از نظریه شناختی پیاژه بوده است و جروم برونر اشاره کرد.
شیوه مطالعه پیاژه
مساله اصلی برای پیاژه بررسی این سوال بود که شناخت برای آدمیچگونه حاصل میشود. شیوه اتخاذ شده توسط پیاژه نشان از نگاه عملگرایانه او دارد. او برای پاسخگویی به این سوال درصدد برآمد تا تمام مراحل تحولات رشد شناختی کودک را از نخستین حرکات انعکاسی نوزاد تا اندیشیدن در قالب تفکر منطقی و انتزاعی دوره بزرگسالان را مورد کنکاش و بررسی قرار دهد. او از طریق روش بالینی تلاش کرد روش طبیعی کودک برای اندیشیدن را بیابد.
مسلما نمیتوان آرای او را صرفا محصور در قلمرو روانشناسی دانست. او در نگارش آثارش از شعب مختلف علوم مانند زیستشناسی، فلسفه، منطق و ریاضی استفاده کرده است. برخی بر این اعتقادند که مطالعات عمیق و دقیق او معلول بهرهمندی او از فلسفه و زیست شناسی بوده است.
نگاه پیاژه به انسان
پیش از بررسی آرا و نظرات پیاژه درخصوص مساله شناخت، مناسب است که نگاه او به فاعلشناس مورد بررسی قرار گیرد. تشابه بسیار زیادی میان دیدگاههای پیاژه و فیلسوفان بنامی همچون ارسطو و دکارت در باب انسان وجود دارد. چنانچه میدانیم ارسطو و دکارت هر دو اساس و بنیان اصلی وجود آدمیرا عقل میدانستند. چنانچه ارسطو انسان را حیوان ناطق تعریف کرده و دکارت نیز از جوهر عقل در آدمیسخن به میان آورده است. پیاژه نیز به تبعیت از آنها به جایگاه عقل اشاره و هوش و عملکردهای آن را اساس هستی آدمیدر نظر میگیرد.
پیاژه در بحث رشد آدمی، آن را به عنوان یک کل واحد در نظر میگیرد که در این فرآیند رشد،شناخت، عواطف، خواستهها و اعمال فرد در ارتباطی متقابل تحول مییابند. به عبارت دیگر او معتقد است که «محتوای شناخت آدمیمجموعهای از دریافتهای فکری، عاطفی، اجتماعی و اخلاقی است».
در بسط این مطلب میتوان چنین گفت که نه تنها نمیتوان میان روان کودک و ساختمان وجودی او مرزبندی کرد بلکه حتی نمیتوان روان کودک را به اجزای مجزا از هم از قبیل تفکر، احساسات و اعمال تقسیم کرد. این به علت آن است که از نگاه پیاژه انسان از همان بدو تولد یک موجود واحد است که در جریان رشد در قالب یک کلیت واحد تحول مییابد. در یک کلام روان متحول آدمیهمچون شبکه در هم تنیدهای است که همواره در حال رشد و پیچیدهتر شدن است.
پیاژه در بیان آرا و نظرات خود پیرامون روان کودک، با نگرش جان لاک به این موضوع مخالف است. چنانکه میدانیم جان لاک معتقد بود روان کودک همچون لوح سفیدی (tabula rasa) است که تنها عوامل خارجی به آن شکل میدهد.
پیاژه همانگونه که با جان لاک مخالف است با دیدگاه برخی روانشناسان که روان کودک را به یک دستگاه پیچیده و آماده تشبیه کرده اند که فارغ از جهان خارج و تحولات و تغییرات آن به کار خود مشغول است، مورد نقد قرار میدهد.
او روان کودک را به گیاهی تشبیه میکند که از یک سو تحت تاثیر محیط خارجی است و از سوی دیگر «از درون و متناسب با نیروهای داخلی» به رشد خود ادامه میدهد. او با طرح چنین دیدگاهی به فعال بودن روان کودک و تاثیرگذاری بر محیط خارجی تاکید میکند. به چنین تاثیرگذاریو تاثیرپذیری، الگوی تاثیر متقابل زیستی (the biological interplay model) گفته میشود.
مساله شناخت
چنان که پیش از این بیان شد مسأله اصلی پیاژه این بود که شناخت آدمیاز جهان خارج چگونه حاصل میشود. هنگامی که سخن از مفهوم شناخت به میان میآید مقصود تمام دانشی است که آدمیبه دست میآورد و در مجموع تفکر، حافظه، تشکیل مفهوم و ادراک را در بر میگیرد. در نگاه رایج به مسأله شناخت، شناخت آدمی به منزله رونوشت و عکسی از واقعیت خارجی در نظر گرفته میشود که از طریق حواس بر ذهن کودک نقش میبندد.
بر خلاف چنین دیدگاهی، پیاژه معتقد است که شناخت یک جریان پویاست. او شناخت را معلول رابطه متقابل استعدادهای ذهنی فرد و تاثیرات محیط خارج میداند. او در نقد دیدگاه رایج پیرامون شناخت به ذکر این دلیل اکتفا میکند که اگر ذهن کودک صرفا بازتاب واقعیتهای خارج باشد، دیگر نباید میان کیفیت دریافتهای کودک و دریافتهای بزرگسالان تفاوتهایی وجود داشته باشد، در حالی که حقیقت چیز دیگری است. در نتیجه باید چنین گفت که جهان خارج در چارچوب طرحهای ذهنی فرد معنا پیدا میکند.
یکی از نظرات معروف ژان پیاژه که دارای اهمیت بسیاری است طرح نظریه رشد شناختی ادراکیcognitive development perceptual است. او در بیان نظریه خویش به تحلیل دقیق رشد زبان، استدلال، داوری و سنجش اخلاقی کودک پرداخته و معتقد است که رشد شناختی ادراکی کودک وابسته به رشد طبیعی اوست و چنین رشدی خود از دورهها و مراحل
شامل 11 صفحه فایل word قابل ویرایش
دانلود مقاله بررسی چگونگی تحول شناختی کودکان از دیدگاه ژان پیاژه